سال چهارم، شماره اول، پياپي 7، بهار و تابستان 1392، ص 5 ـ 21
علي موحديان عطار / استاديار دانشگاه تهران Dr.Movahedian@ut.ac.ir
دريافت: 13/ 3/ 1392 ـ پذيرش: 18/ 8/ 1392
چكيده
«پديدارشناسي دين» يكي از مطرحترين و پركاربردترين رويكردها در مطالعات دين است. بنابراين، شناخت ويژگيها و مؤلفههاي جوهري اين رويكرد براي دينپژوهان اهميت زيادي دارد. ممكن است تصور بر اين باشد كه پديدارشناسي دين چيزي جز كاربستِ رويكرد پديدارشناسي فلسفي در فهم دين نيست. اما آيا اين رويكرد در تمام ويژگيها و در ذاتِ خود، عيناً با پديدارشناسي در مفهوم فلسفي مشارك است؟ يا در آن بايد به جستوجوي ويژگيها و جوهري متفاوت بود؟ و آيا هر عيب و هنري كه براي پديدارشناسي فلسفي صادق باشد بر پديدارشناسي دين نيز صدق ميكند؟ اين نوشتار پس از توصيف و تبيين ويژگيهاي پديدارشناسي، كوشيده است مؤلفهها و ويژگيهاي رويكرد پديدارشناسي دين را شناسايي كند تا از آن ميان، جوهريترين مؤلفة اين رويكرد را استنباط كند و نسبت آن را با رويكرد پديدارشناسي فلسفي معلوم سازد. حاصل اين جستار بجز آشكار كردن نسبت اين دو، شناخت و تبيين برخي از مؤلفهها و ويژگيهاي اختصاصي و متمايز پديدارشناسي دين است كه خود ميتواند به استفادة درست از رويكردي كه چارهاي از بهكارگيري آن در بسياري از پژوهشهاي ديني نيست، مدد رساند.
كليدواژهها: پديدارشناسي، پديدار شناسي دين، پديدار شناسي فلسفي.
پيشينة واژة پديدارشناسي
اصطلاح پديدارشناسي را اول بار هانريش لامبرت، فيلسوف آلماني معاصر كانت، در كتاب ارغنون جديد (Neues Organin)(لايپزينگ، 1764) به عنوان يك علم ياد كرد (اشميت، 1375، ص 9). فنومنولوژي از واژة يوناني phenomenon (به معناي پديدار، يا چيزي كه خود را مي نماياند) گرفته شده است (ر.ك: مك كواري، 1377، ص 7؛ ريخته گران، 1382، ص 4؛ جمادي، 1387، ص 83). اين اصطلاح را هم در فلسفه و هم در علوم به كار مي برده اند (اشميت، 1375، ص 9؛ جمادي، 1387، ص 84؛ حقي، 1378، ص 64).
چنان كه ريچارد اشميت در مقاله اش تحت عنوان فنومنولوژي در دائرةالمعارف فلسفه (TheEncyclopedia of Philosophy) ويراستة پل ادواردز، خاطر نشان مي كند، كاربردهاي متفاوت پديدارشناسي سبب پيدايش دو مفهوم متمايز از آن شده است:
يكم. معناي گسترده تر، كه قديمي تر است، عبارت است از: هر نوع مطالعة توصيفي از يك موضوع كه در آن به توصيف پديدارهاي مشهودِ آن موضوع مي پردازند. اين اصطلاح را در علوم طبيعي، به ويژه فيزيك، براي تأكيد بر ويژگي توصيفي رشتة علمي شان (در برابر تبييني) به كار مي بردند. در فلسفه نيز همين مفهوم از پديدارشناسي را ايمانوئل كانت، فيلسوف آلماني، و بسياري از اتباع او با تأكيد بر تمايز ميان فنومن ها (آنچه از اشيا بر ما آشكار مي شود) و از نومن ها (ذوات مكنون اشيا)، به كار بردند تا بر اين نكته تأكيد كنند كه معرفت ما فقط به پديدارهاي اشيا و امور تعلق مي گيرد و ما راهي به بودِ اشيا يا واقعيتِ في نفسه نداريم و بنابراين، علم چيزي جز توصيف پديدار يا نمود اشيا نيست. در طي قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، عده اي از فيلسوفان پديدارشناسي را به همين مفهوم براي مطالعة صرفاً توصيفي يك موضوع يا يك مضمون به كار مي بردند (آلن، 1375، ص 170). اين مفهوم از پديدارشناسي، تناسب بيشتري با فنومنوليزم (نظرية اصالت پديدار) دارد و بنابراين، براي تمايز لفظي ميان آن با پديدارشناسي به مفهوم دوم، مي توان پيشنهاد كرد آن را به همين نام (فنومنوليزم) بناميم و در فارسي نيز از آن با پديدارگرايي ياد كنيم (اگرچه گاهي همين كار را كرده اند).
دوم. معناي محدودتري كه در قرن بيستم رايج شد. اين مفهوم از پديدارشناسي عبارت است از: رويكردي كه در آن مي كوشند با كنار نهادن پيش فرض هاي نامجرّب و تبيين هاي علّي، و با توصيف آنچه از شيء آشكار مي شود، از معاني ذاتي چيزي رفع حجاب كنند (آلن، 1375، ص 171). اين مفهوم از پديدارشناسي داراي خاستگاهي فلسفي است، اما بعداً در مطالعة دين هم تحت عنوان پديدارشناسي دين به كار گرفته شد. اگرچه خودِ رويكرد پديدارشناسي را از ديرباز برخي محققان اتخاذ كرده و در كارهاي خود از آن بهره برده اند (ر.ك: پازوكى، 1377؛ نوالي، 1383)، اما اين كاربردِ اصطلاح پديدارشناسي پيش از آنكه نهضت پديدارشناسي در قرن بيستم پا بگيرد، بيش از همه با آراء و آثار هگل، فيلسوف آلماني، و به ويژه پديدارشناسي روح (1807) او قرين بوده است. در كاربرد او، پديدارشناسي رويكردي معرفتي است كه طي آن ذهن با مطالعة نمودها و جلوه هايش، از سير و سلوك روح آگاه مي شود و ذات آن، يعني روح، را في حد نفسه مي شناسد. هگل بر آن بود كه بر تقسيم دوگانة فنومن ـ نومنِ (پديدار ـ ذات) كانت غلبه كند (آلن، 1375، ص 170).
اما شكل گيري نهايي اين قسم از پديدارشناسي بدون هوسرل صورت نپذيرفت (ر.ك: اشميت، 1375، ص 12). پديدارشناسي نزد هوسرل يعني آنچه بي واسطه و بيدرنگ در وجدان ظاهر ميشود. (روژه و ديگران، 1372، ص 57؛ جمادي، 1387، ص 87) وي مي نويسد: هرآنچه كه در عالم هست، هر هستي جايگاهي [يا هر وجود مكاني ـ زماني] در نزد من از آن روي هست كه من آن را مي آزمايم، ادراك مي كنم، به خاطر مي آورم، به وجهي دربارة آن ميانديشم، حكم مي كنم، ارزيابي مي كنم، آن را مي خواهم... (حقي، 1387، ص 77).
در پديدارشناسي موردنظر هوسرل، بايد به گونه اي رفتار كنيم كه آن را مستقيم و بي واسطه نشان دهيم و آن چيز نيز خود را مستقيم و بين الاذهان بي واسطه نشان دهد؛ يعني همان مفادي كه در شعار معروف به سوي خود اشيا آمده است. چيزها در اينجا نه چيزهاي بيروني و نه حتي چيزهاي دروني، بلكه چيزها هستند آن گونه كه ما اراده مي كنيم؛ يعني همان پديدارها (جمادي، 1387، ص 94، 100 و 405). هوسرل خود مي گويد: شعار دلفي، "خودت را بشناس" اكنون معنايي نوين به خود گرفته است. علمِ تحصّلي علمي است گمشده در جهان. نخست بايد جهان را از طريق اِپوخه (تعليق) گم كرد، تا سپس آن را در خودآگاهي يافتني كلي از نو به دست آورد (هوسرل، 1387، ص 232).
به طور خلاصه، هوسرل در پديدارشناسي خود، از پرسش هاي مربوط به واقعيت يا تكوين موضوعات آگاهي، نظر برمي گيرد يا آنها را بين دو هلال قرار مي دهد. او همچنين تأكيد مي كند كه آگاهي همواره قصدي است؛ يعني همواره به موضوعي در وراي خودش متوجه است. او مي كوشد روشي براي توصيف مفصّل و دقيق انواع موضوعات در ذوات محضشان فراهم كند. لُبّ اين پديدارشناسي توصيف است؛ بدين معنا كه در پديدارشناسي به ما توصيفي مفصّل از ذات پديدارها ارائه مي شود. اما براي اطمينان يافتن از دقت توصيف، پيش از هر چيز، لازم است ذهن ما از پيش فرض ها و پيش داوري ها پاك شود. براي اين منظور، لازم است كه ذهن در تعريف و توصيف باقي بماند و در برابر تمايل به رفتن از توصيف به استنتاج مقاومت كند (مك كواري، 1377، ص 15).
هوسرل دربارة اپوخه (epoche)، تعليق يا در دو هلال قرار دادن موضوعات آگاهي مي نويسد:
تعليق فلسفي اي كه ما تحقق آن را پيشنهاد مي كنيم عبارت از اين است كه حكم خود را دربارة تعليم هر فلسفة قبلي معلّق بداريم و پژوهش هاي خود را در حدودي كه مقتضاي اين تعليق حكم است دنبال كنيم. اين بنيادجويي، فلسفه اي است در جهت مخالف هرگونه بت پرستي و بدون رعايت هيچ گونه سنّتي و برخلاف هر نوع پيش داوري. بر حسب آن، فقط حكم عقل در تشخيص و تمييز حقيقت معتبر و ارجمند است. صدور حكم مستدل و علمي دربارة اشيا همان متابعت از عين اشيا و روي گرداندن از مقالات و آراء براي ملاحظه و مطالعة اشيا و استفسار از اشيا در حد عرضه شدن آنها و رد و طرد هرگونه پيش داوري بيگانه از اشيا است (روژه و ديگران، 1372، ص، 27 و 28).
در اپوخه يا تعليق به عنوان روش پديدارشناسي هوسرل در قبال متعلق ها و محتواهاي شناسايي، نبايد به آنچه موردنظر فيلسوفان يا عالمان است، از قبيل ارج و ارزش آنها، و نيز واقعيت يا عدم واقعيت آنها توجه شود، بلكه بايد آنها را چنان كه مي نمايند و عرضه مي شوند به عنوان صرف وجهه هاي نظر وجدان و به عنوان معاني، توصيف و ترسيم نمود و آنها را چنان كه هستند، آشكار ساخت (روژه و ديگران، 1372، ص 57). در توضيح اين مطلب، كاپلستون مي گويد: فرض كنيم من بخواهم تحليلي پديدارشناسانه از تجربة حسّاني زيبايي بكنم؛ من هر حكمي دربارة ذهنيت يا عينيت زيبايي به معناي هستي شناختي را معلّق مي گذارم و تنها به ساخت اساسي تجربة استتيك، آن چنان كه بر ذهن پديدار مي شود چشم مي دوزم. و يا مثلاً، اگر درختي را به گونه اي پديدارشناسانه بخواهيم در نظر بگيريم از حكم به وجود خارجي آن، كه در معرض كون و فساد و تغيير و سوختن و.. است، پرهيز مي كنيم تا به ماهيت آن نزديك شويم و از آنجا درخت را ادراك مي كنيم (كاپلستون، 1375، ج 7، ص 422).
اصول پديدارشناسي فلسفي
پس از تبيين اصل پديدارشناسي، مي توانيم پرسش خود از مؤلفه هاي جوهرين پديدارشناسي فلسفي را باز پرسيم. پس از تبيين هاي هوسرل، چنين معمول شد كه پنج مشخصة ذيل را به عنوان اصول پديدارشناسي فلسفي بر مي شمرند:
الف. ماهيت توصيفي
پديدارشناسي همواره كوشيده است روش توصيفي را اصل اوّلي خود قرار دهد. اما توصيف در اينجا به دو مفهوم است:
1. اهميت دادن به تجربة بي واسطه و توصيف مستقيم از پديدارها؛
2. چشم پوشيدن از تبيين ها و تحليل هاي مفهومي و عقلي در آغاز مطالعة امور (آلن، 1375، ص 172). پديدارشناسي با اين اصل، به عنوان روش برخي مكتب هاي عقل گرا، كه در شناخت شناسي خود، اصالت و اولويت را به قواي عقلي داده و به نحو پيشيني دربارة امور حكم مي كنند، قرار مي گيرد بدين سان، مي توان گفت: اين اصل، اصلي معرفت شناسانه است كه بر اولويت و اوّليت شناخت هاي پسيني نسبت به شناخت هاي پيشيني تأكيد مي كند.
ب. مخالفت با فروكاهش مفرط
پديدارشناسان معتقدند، پيش ذهنيت ها مانع مهمي بر سر راه آگاهي از چيستي و تنوّع پديدارهاست. از منظر پديدارشناسي، گرايش به فروكاستن امور به آنچه از پيش مي شناسيم و ساده سازي هاي افراطي (كه معمولاً با عباراتي مانند x چيزي نيست، جز y بيان مي كنند) و نگرش هايي مانند اصالت روان شناسي، اصالت پديدار مراد از آن اصيل و واقعي بودن تنها ظواهر محسوس است، كه رأي كساني مانند هيوم بود) (اشميت، 21)، اصالت تجربة سنّتي و اصالت علم نمي گذارد ما به شناختي مطمئن از امور دست يابيم. بنابراين، پديدارشناسي بر پرهيز از ذهنيت، به عنوان اصلي تضمين كننده تأكيد مي ورزد. به نظر مي رسد اين اصل به وجهي جنبة سلبي همان اصل قبلي، يعني ماهيت توصيفي داشتن باشد.
ج. التفات
التفات كه هوسرل اصطلاح آن را از استادش فرانس برِنتانو (Franz Brentano) فرا گرفته بود و به عنوان يكي از اصول پنج گانة پديدارشناسي مطرح شد، عبارت از آن حيثي است كه پديدارها چيستي خود را در ذهن ما آشكار مي كنند و آگاهي ما را برمي سازند. به عبارت ديگر، مي توان التفات را نحوة ظهور يا حيث آشكار شدن معنا كرد. پديدارشناسان براي درك و دريافت پديدارها بر التفات نهفته در داده هايشان (يعني آن گونه يا به آن حيثي كه پديدار مورد مطالعه خود را در داده ها متجلّي مي سازد) توجه و تمركز مي كنند (آلن، 1375، ص 190). به تعبير شاعرانه، التفات همان نحوه اي است كه آنِ معشوق، يا همان حُسن و امتياز مخصوص او، خود را براي عاشق دلداده اش نمايان مي كند؛ همان چيزي كه احتمالاً ديگراني كه توجه و تمركز عاشق را نسبت به معشوق ندارند، هرگز درنمي يابند و به همين سبب، نمي توانند سبب دلباختگي عاشق به معشوق خود را درك كنند (حافظ، 1359، ش 203). كار پديدارشناس در اين ميان، مانند كار عاشقي است كه همة حركات و سكنات معشوق را آن قدر زير نظر مي گيرد تا از اين ميان، آنِ او را در يابد.
د. در پرانتز نهادن
هوسرل براي پديدارشناسي دو اصل مهم در نظر گرفت كه بعدها در پديدارشناسي دين بيشتر مورد توجه واقع شد: يكي تعليق يا در دو هلال نهادن، و ديگري شهود ذات (Sharpe, 1986, p. 224) اصل تعليق، لازمة تأكيد بر اصل پرهيز از فروكاهش است. مراد از تعليق يا به تأخيرانداختن حكم يا نظريه اين است كه ممكن است قبلاً پذيرفته شده باشد يا در بدو مطالعه و پيش از مواجهة مستقيم با پديدارها، در ذهنِ محقق شكل گيرد و سبب شود تا جنبة نقادانه و محققانة مطالعة او از دست برود يا كم شود.
تعليق يا در هلال نهادن را با لغت يوناني اِپوخه ((epoche'، مي گويند كه به معناي پرهيز يا خودداري است. اين گونه، كار تحقيق به صورت فرايندي انتقادي در مي آيد، و مي توان آن را به نحو بين الاذهاني به آزمون نهاد. اين ويژگي اصل تعليق را آزمون بين الاذهاني مي خوانند.
ه . شهود ذات
مراد از شهود ذات، درك و دريافت حقيقت دروني و يا ماهيت كلي شيء است. اين البته الزاماً به معناي قبول فكرتِ ذات طبيعي نيست و مي تواند ذات اسمي را نيز دربرگيرد، اما هوسرل از اين همان مفهومِ ذوات كلي افلاطوني را اقتباس مي كرد؛ ذاتي كه همان چيستي اشياست و مؤلفه هاي جوهرين و لايتغير پديدارها را در بر دارد و نوع يا گونة آن چيز را از ديگر چيزها متمايز مي كند. (آلن، 1375، ص 174) پديدارشناسان در شهود ذات مي كوشند تا از پسِ ويژگي هاي جزئي و فرعي، با شناسايي ابعاد و مؤلفه هاي جوهري(رك: موحديان، مفهوم عرفان، ص 415) آن، هستة نامتغير يا ماهوي شيء را كشف كنند. درواقع، پديدارشناسي بر اين نظريه تأكيد دارد كه ذهن و عين با يكديگر در تعاملند (Howarth, 2000, P. 671) و بنابراين، با شهود ذهني ذوات اشيا، به شهود عيني آن ذوات نايل مي آييم.
پديدارشناسان اين كار را با توجه به دو موضوع انجام مي دهند: يكي ملاحظة روند تغييرات آزاد كه نشان دهندة مؤلفه هاي غيرجوهري (مؤلفه ها و ويژگي هاي عرَضي) شيء است، و ديگري فرا رفتن از جلوه هاي ظاهري كه اين مؤلفه ها و ويژگي هاي عرضي و فرعي از خود بروز مي دهند، و رسيدن به ابعاد جوهري ترِ آن. اما اين را همواره تذكر مي دهند كه اين روند بايد تا آنجا ادامه پيدا كند كه به زايل كردن خصلت جوهري يا وجه التفاتي داده ها نينجامد (آلن، 1375، ص 175). با اين روش ـ مثلاً در مطالعة بررسي عرفان ها - با ملاحظة تغييرات آزاد (يا گونه گوني) آنها در مي يابيم كه عناصري مانند رياضت، احوال و سوانح روحي، نوع خاصي از نگرش وحدت وجودي، و بسياري از نمودهاي آشكار در مصاديق شناخته شدة عرفان، متغير و ناثابت است، اما هستة ثابت همة انواع آن، همواره نوعي شهود وحدت است، به گونه اي كه از هرچه بتوان عبور كرد، از اين نمي توان. با رسيدن به اين معرفت، مي توان گفت: ماهيت كلي عرفان دريافت شده است (موحّديان عطّار، 1389). بيشتر پديدارشناسان بر خلاف هوسرل، پيشنهاد مي كنند در ميان متغيرها، متغير تاريخي براي يافتن وجوه عارضي اولويت دارد (آلن، 1375، ص 175).
از اصول پنج گانة پديدارشناسي، اصول التفات و تعليق با آنكه كانوني اند، اما نزد پديدارشناسان قبول عام نيافته اند، درحالي كه تقريباً همة پديدارشناسان قايل به ويژگي توصيفي و ضدتحويلي پديدارشناسي هستند كه مستلزم بصيرت به ساختارهاي ماهوي يا ذاتي امور است.
پديدارشناسي دين
پس از هوسرل، پديدارشناسي، كه اولاً و بالذات نهضتي فلسفي بود، در دين شناسي نيز تا حدي به صورت گونه اي واكنش در برابر بي التفاتي رويكرد تاريخي به كشف ذات دين، به كار گرفته شد. اما برخي از مورخان و نيز پديدارشناسان دين اذعان كرده اند كه تاريخ و پديدارشناسي دين نه در قبال يكديگر، بلكه مكمّل يكديگرند. از نظر رافائل پتازوني(Raffaele Pettazzoni)، مورّخ اديان، پديدارشناسي و تاريخ اديان دو جنبة مكمّل از علم واحد هستند كه آن را علم اديان مي خوانيم (آلن، 1375، ص 177). تاريخ اديان، مي كوشد تا تكوين و تحوّل واقعيات را دقيقاً معلوم كند، اما فاقد رويكردي است كه به درك ژرف تر معناي آنچه رخ داده و ماهيت امر ديني مي شود، و اين كار در عهده و توان پديدارشناسي است. از سوي ديگر، همچنين پديدارشناسي نمي تواند بدون تاريخ و رشته هاي جنبي آن، مانند قوم شناسي و فقه اللغه كار خود را، كه مستلزم توصيف و مشاهده است، انجام دهد.
خودِ پتازوني ازجمله كساني بود كه از اين نسبت ميان تاريخ و پديدارشناسي دين بهره برد و كوشيد تا تعريف تاريخ دين را بر وفق دو جنبة مكمّل، يعني تاريخ و پديدارشناسي دين، تدوين كند. در موافقت با همين درك از نسبت پديدارشناسي و تاريخ دين، تيله (1830ـ1902) مورخ هلندي و از مؤسسان رشتة تاريخ دين، پديدارشناسي [دين] را نخستين مرحله از جنبة فلسفي علم دين مي انگارد (آلن، 1375، ص 177). از نظر گئو ويدن گرن(Widengren)، هدف پديدارشناسي دين توصيف منسجم همة پديدارهاي گوناگون دين است، و به سبب برخورداري از همين خصيصة نظام سازي است كه كامل كنندة تاريخ دين مي شود.
چنان كه ياد شد، پيشينة كاربست رويكرد پديدارشناسي در مطالعات ديني- تاريخي شايد به قدمت خود مطالعات ديني باشد. برخي از محققان اديان اصولاً همين شيوه را در مطالعاتشان به كار گرفته اند (به عنوان نمونة اسلامي، پيش تر از سيدحيدر آملي ياد كرديم). اما پ. د. شنتپي دلا ساوسايه (1848ـ1920) را گاه مؤسس پديدارشناسي دين به عنوان يك رشته مي انگارند. البته پديدارشناسي از ديد دلا ساوسايه، يك رهيافت توصيفي و تطبيقي در گردآوري و رده بندي پديدارهاي دين بود، درحالي كه اين فقط يك گونه از پديدارشناسي دين است. ژوكو بليكر (C. Jocou Bleeker)؛ قايل به سه نوع پديدارشناسي دين بود:
1. پديدارشناسي توصيفي، كه محدود به تبيين و تنظيم پديدارهاي ديني است؛
2. پديدارشناسي نوع شناختي، كه انواع گوناگون اديان را رده بندي و تنسيق مي كند؛
3. پديدارشناسي به معناي اخص، كه ساختارهاي ماهوي (عناصر يا مؤلفه هاي ماهوي يا جوهري) و معاني (يا تفسيرهاي) پديدارهاي ديني را جست وجو و استنباط مي كند (آلن، 1375، ص 177).
كار دلا ساوسايه تنها از گونة نخست بود. اما رويكرد پديدارشناسي دين به مفهوم اخص كلمه، عمدتاً در كارهاي شش پديدارشناس مهم شكل گرفت و متحوّل شد.
پديدارشناسي دين در كارهاي مهم ترين پديدارشناسان دين
1. كريستِنسِن
دبليو برِد كريستِنسِن (W. Bred Kristensen) به سبب اعمال روش توصيفي در پديدارشناسي، شاخص است. او در اصل، متخصص در اديان مصر باستان بود. او پديدارشناسي را از شاخه هاي علم دين- به طور كلي- مي دانست كه به روشي نظام مند، تطبيقي و توصيفي - در برابر تجويزي - به شناخت دين اقدام كرد. از ويژگي هاي رويكرد او، مي توان به اين دو نكته اشاره كرد:
1. مخالفت با نگرش هاي اثبات گرايانه و تكاملي نگرانه به دين؛
2. تلفيق دانش تاريخي با همدلي و توجه به احساس ديني مؤمنان هرچند به طور نسبي
(آلن، 1375، ص 179).
2. اُتّو
در اين مسير، رُدولف اُتّو (Rudolf Otto, 1869-1937) با چاپ ويرايش آلماني كتاب مفهوم امر قدسي (در سال 1917) اثري ژرف بر جهان تحقيق گذاشت. او دو خدمت علمي و روش شناختي درخور توجه و تأكيد انجام داد: نخست اِعمال نگرش تجربي در توصيف ساختار تجربة ديني؛ و ديگري، مخالفت جدي با فروكاهش افراطي در راه شناخت ذات تجربه هاي ديني (آلن، 1375، ص 179).
اتّو با اعمال اين رويكرد، ذات و جوهر همة تجربه هاي ديني را رؤيارويي با امر قدسي يا مينوي (نامينوس numinous) دانست؛ يعني امري كه در آن، آنِ ديگري (يعني امر متعالي) به مثابة ظاهر ميشود؛ به معناي رازي كه انسان در برابر آن هم خوف دارد و هم رجا؛ هم دافعه دارد و هم جاذبه. اين حقيقت، نه اخلاقي و نه عقلاني است و بنابراين، به مفهوم در نمي آيد و تعريف نمي پذيرد. در عين حال، انسان با داشتن حس مينوي و آگاهي پيشيني نسبت به امر قدسي، مي تواند آن تجربه را بيدار كند. حس روحاني طبق نظر اُتّو، بينظير است؛ هرچند ممكن است اين حس مشابههايي در حيطة روانشناسي نيز داشته باشد. همچنين اين امر ميتواند امكان دست رسي به واقعيّت را، كه مقدّس تلقي ميشود، فراهم كند. (اسمارت، دين پژوهي، 1389، ص 81) اتّو همچنين اين حس را احساس مخلوقيت يعني احساي اتكاي مطلق در هنگامة حضور تجربي و مستقيم امر قدسي مي خواند.
انتقادهايي نيز به جنبه هاي روشي كار اُتّو كرده اند: يكي از اين انتقادها مربوط به توجه خاص او به جنبه هاي غيرعقلاني برخي تجربه هاي عمدتاً افراطي عرفاني، و تعميم آن به اديان است؛ و ديگري كم توجهي به صور تاريخي و خاص پديدارهاي ديني؛ و سرانجام، پيشيني بودن طرح او و اتهام انگيزش هاي كلامي و مدافعه گرايانة مسيحي در پس آن (آلن، 1375، ص 180).
3. هِيلِر
فردريك هِيلر(1892ـ1967 (Friedrich Heiler، كه همچون اُتّو در ماربورگ آلمان مقام استادي داشت، در كار اصلياش دربارة مفهوم نيايش، نشان داد كه طرفدار پابرجايي براي رويكرد پديدارشناسي و روش تطبيقي است. با وجود اين، تاحدّي به سبب تلاش براي ايجاد همگرايي ديني ميان مسيحيان، از طريق مفهوم اتحاد افراد متديّن كه او براي حصول آن همّت كرده بود، از مطالعة علمي دين فاصله گرفت (اسمارت، دين پژوهي، 1389، ص 82) شهرت او بيشتر به سبب تحقيقاتش دربارة نيايش، شخصيت هاي بزرگ ديني، وحدت كليساي مسيحي، وحدت اديان، و نوعي پديدارشناسي ديني فراگير و جامع است (آلن، 1375، ص 183).
پديدارشناسي دين هِيلر از گونة الهيات گرا است و بر ارزش اساسي همدلي با تجربه هاي ديني و حقيقت ديني نهفته در داده ها تأكيد دارد. او معتقد است: براي همدلي همراه با احترام، پديدارشناس بايد خود از تجربة ديني حظ و بهره اي داشته باشد. به عقيدة او، پديدارشناسي دين سير از ظواهر بيروني به ماهيت دين است. همچنين او مي گويد: پديدارشناس بايد از پيش فرض هاي فلسفي رها باشد، و اگر به ناچار پيش فرضي دارد فقط پيش فرض هايي باشد كه با روش استقرايي سازگار است (آلن، 1375، ص 183)؛ يعني بتوان به نحو نقّادانه اي آن را به آزمون گذاشت.
4. وان در ليو
شايد تأثيرگذارترين پديدارشناس ديني، پس از اُتّو، محقق هلندي، گراردوس وان در ليو (1890ـ1950) باشد؛ زيرا وي در روش صراحت داشته است. بنا به گفتة اريك شارپ (Erich J. S. Sharpe) در كتاب دين تطبيقي، بين سال هاي 1925ـ1950، پديدارشناسي دين تقريباً به طور كلي با نام وان در ليو و كتابش، پديدارشناسي دين، قرين بوده است. او از فيلسوف آلماني، ويلهم ديلتاي در زمينة هرمنوتيك و مفهوم فهم و همچنين تا اندازهاي از انسانشناس فرانسوي، لوسين لويي ـ بروهل و مفهوم ذهنيت پيشامنطقي اين انسانشناس تأثير پذيرفته است. وي اين مفهوم را دربارة فرهنگهاي اوليه بهكار بست تا آنها را از فرهنگهاي متمدن متمايز سازد.
اثر اصلي وان در ليو، دين در ذات و تجلّي، گونهشناسي وسيع و بلندهمتانهاي از پديدههاي ديني است و شامل انواع قرباني، گونههاي انسانهاي مقدّس، مقولههاي تجربة ديني، و ديگر انواع پديدههاي ديني مي شود. با وجود اين، اثر مذكور را از حيثِ تاريخي نبودن، نقد كردهاند. وان در ليو تا حدي به علت پيشفرضهاي فلسفي اش، به اين نظرية مناقشه برانگيز اعتقاد داشت كه پديدارشناسي چيزي دربارة گسترش تاريخي دين نميداند؛ پديدارشناسي ذات بيزمان پديدارهاي ديني را كشف مي كند (اسمارت، دين پژوهي، 1389،82-83).
وان در ليو در چند اثر، به ويژه در پديدارشناسي دين، رهيافت پديدارشناسي خود را به تفصيل شرح مي دهد. طبق نظر او، پديدارشناس بايد به ويژگي التفاتي بودن پديدارهاي ديني ارج نهد و پديدار را آن گونه كه در روابط متقابل ميان عالم و معلوم (ذهن و عين) آشكار مي شود، توصيف كند. از ديد او، كل ذات پديدار در التفات، يعني در پديدار شدنش براي كسي ارائه مي شود (آلن، 1375، ص 181). بدين سان، پديدارشناسي وان در ليو، بسي فراتر از پديدارشناسي توصفي پيش مي رود.
وان در ليو نيز به لزوم اعتنا و تكية پديدارشناسي به داده هاي تاريخي و رشته هاي ديگر اعتقادي راسخ داشت و تاريخ پژوهي را مقدم بر دريافت پديدارشناسانه مي دانست. او گفته است: پديدارشناسي بايد نسبت به تصحيح مداوم خود به مدد تحقيقات فقه اللغه و باستان شناسي، پذيرش داشته باشد، و اگر خود را از قيد تاريخ رها كند به ناچار يا به صورت هنري ناب در مي آيد، يا مجموعه اي از تخيلات واهي خواهد بود (آلن، 1375، ص 182).
محصول پديدارشناسي وان در ليو در باب دين آن بود كه چون مفاهيمي مانند مقدّس، تابو، و نظاير آن در نظر گرفته شود، معلوم مي گردد كه جوهرة همة پديدارهاي ديني قدرت است؛ قدرتي به كلي ديگر كه به درون زندگي راه يافته است (همان).
وان در ليو در اصل، يك متكلم مسيحي بود، اما ميان ايمان و تعليق عقلي منافاتي نمي ديد. در عين حال، بر آن بود كه پديدارشناسي دين سر از مردم شناسي و كلام (الهيات) برمي آورد (همان).
منتقدان با آنكه كتاب پديدارشناسي دين او را به عنوان مجموعة فوق العاده اي از داده ها در باب دين تحسين مي كنند، اما بر شيوة پديدارشناسي وي ايرادهايي مي گيرند؛ ازجمله مي گويند: پديدارشناسي او مبتني بر پيش فرض هاي متعدد كلامي و مابعدالطبيعي است؛ شيوة او بسيار ذهني و نظريه پردازانه است؛ و اينكه او از زمينه هاي تاريخي و فرهنگي پديدارهاي ديني غافل بوده است (همان).
4. بليكر
چنان كه ياد شد، بليكر كسي بود كه سه مكتب در پديدارشناسي دين برشناخت: 1. توصيفي؛ 2. گونه شناختي؛ 3. پديدارشناختي به معناي اخص كلمه. از نگاه او، نوع اخير هم دانشي مستقل است كه آثار خاص خود را به بار مي آورد، و هم در عين حال، روشي تحقيقي است كه اصولي چون تعليق و شهود ذات را به كار مي برد.
به نظر وي، پديدارشناسي دين اصطلاحات پديدارشناسي هوسرل را گرفته است، اما آنها را به معناي مجازي اش به كار مي برد؛ زيرا - مثلاً - توجه به توصيف دقيق را با حس همدلي با پديدارها همراه مي كند. او معتقد است: پديدارشناسي دين يك رشتة فلسفي نيست، بلكه نظام دادن به واقعيات تاريخي براي درك معناي ديني آنهاست (همان، ص 184) بليكر فورمول معروفي نيز در باب پديدارشناسي دارد كه در آن وظيفة پديدارشناس دين را پژوهش در سه بُعد پديدار ديني، يعني تئوريا (نظر يا نظريه)، لوگوس (كلمه، كلمة الله)، و اِنتِليخيا (كمال، كمال جويي) مي داند (همان، ص 144).
5. الياده و مكتب شيكاگو
رويكرد پديدارشناسي دين را ابتدا مورّخ آلماني ـ آمريكايي اديان، يواخيم واخ (1955ـ1898؛ Joachim Wach) به ايالات متحده آورد. او علم دين را در دانشگاه شيكاگو بنيان نهاد. ازاين رو، پايهگذار مكتب شيكاگويِ نوين بهشمار مي آيد، اگرچه جانشين او، ميرچا الياده روش نسبتاً متفاوتي داشت. واخ بر سه وجه از دين تأكيد كرد: 1. وجه نظري (يا ذهني؛ يعني فكرتها و تصورهاي ديني)؛ 2. وجه كاربردي (يا رفتاري)؛ 3. وجه نهادي (يا اجتماعي). وي بهسبب دل بستگي به مطالعة تجربة ديني، صرفاً به جامعهشناسي دين پرداخت و اين كار را با كوشش براي نشان دادن اين امر انجام داد كه چگونه ارزشهاي ديني تمايل مييابند و نمادهايي را شكل مي بخشند كه ارزشها را بيان كنند. با وجود اين، واخ از فكرت علمِ دين استفاده مي كرد، اما به طبيعتگرايي ديني متعهد نبود. به نظر او، علم دين پويايي ديني را مختل نميسازد، بلكه به مفاهيم مقدس و قاهر عمق ميبخشد (اسمارت، دين پژوهي، 1389، ص 83).
ميرچا الياده، محقق رومانيايي، كه پس از جنگ جهاني دوم به ايالات متحده مهاجرت كرد، تأثيرگذاريِ چشم گيري در پديدارشناسي دين داشته است. بخشي از اين تأثيرگذاري بهسبب مطالعات ماهوي او دربارة يُگه (درون نگري هندويي) و شمنيسم (اكنون اين آثار اصلي را در اين موضوعات، مطالعات كلاسيك قلمداد ميكنند)، و بخشي هم بهسبب نوشتههايي بوده كه كوشيده است دادههايي از گسترة فرهنگهاي مختلف را با هم تركيب كند. بهدنبال اين تلفيق، نظريهاي دربارة اسطوره و تاريخ فراهم آمد (همان، ص 84).
همچنين الياده مجلة تاريخ اديان كه ديدگاه مكتب شيكاگو را بيان ميكرد، بنيان گذاشت. الياده در تفاسير روانشناسانه از تجارب ديني خاص (از قبيل آنچه با تمرين يُگه كسب ميشود) و واضحتر از آن، در تلاش براي ارائة تفسيري عميق از مطالب اسطورهاي، كه او بهطور گستردهاي به دستهبندي آنها پرداخته است، تاحدي از يونگ تأثير پذيرفته بود. همچنين وي در جهان روشن فكري، قاطعانه بر اهميت تاريخ اديان تصريح داشت و ازاين رو، بر نقش مثبت و منحصر به فرد آن در فراهم آوردن نوعي هرمنوتيك خلّاق (روش تفسيري منتقدانه) از فضاي وجودي و ديني انسان تأكيد ميورزيد (همان).
دو عنصر مهم در نظرية الياده وجود دارد: اول اينكه تمايز بين مقدّس و نامقدّس براي تفكر ديني امري زيربنايي است و بايد به طريق وجودي تفسير شود. براي نمونه، نمادهاي دين در تفسير ادبي نامقدّس هستند؛ اما وقتي بهمثابة نشانههايي از امر مقدّس نگاه شوند، اهميتي كيهاني مييابند. دوم اينكه دين باستاني بايد با نگرشي متباين با نگرش تاريخي و خطي از جهان بررسي شود. ديدگاه دوم اساساً برخاسته از دين كتاب مقدّس است، و ديدگاه اول زمان را چرخشي و افسانهاي تلقي ميكند و اين كار را با توجه به رخدادهاي زيربنايي، از قبيل خلقت، آغاز نسل بشر، و هبوط آدم، و به اعتبار زمان ازلي مقدّس (Illud tempus)، كه با تكرار مناسك و بازگو كردن اساطير بهنمايش درميآيد، انجام ميدهد. مسيحيت عناصر باستاني را دربردارد، اما ذاتاً خطي و تاريخي است. ازاين رو، هبوط از زمان بيزماني جزو اعتقادات ديني مسيحيت است و سكولاريزاسيون كه نمادگرايي آشكار دين را به لايههاي زيرين ناخودآگاه ميراند ـ هبوط دوم بهشمار ميآيد. الياده دربارة منظور پنهاني از اين نكته چندان واضح سخن نگفت. او نه فقط به پديدارشناسي توصيفي پرداخت و در اين بافت، كاركردهاي ديني زمان و مكان را بسيار راهگشا تحليل كرد، بلكه به نوعي گمانهزني مابعدطبيعي نيز مبادرت ورزيد؛ مانند آنچه در ايدهاش دربارة هبوط با مثال بيان كرد (همان).
اگرچه الياده هميشه شرحي دقيق از ارتباط بين اسطوره و مناسك ارائه نداده، اما او مديون مناسك و اسطورة مكتب پيشگفته (شيكاگو) است. اين مكتب در تاريخ اديان تأثير گذاشته و در دهة 1930 به ويژه در تفسير اسطورهشناسي خاورميانهاي، مهم بوده است. بر اين اساس، معلوم شد انوما اِليش، يعني حماسة بينالنهريني خلقت، نبايد صرفاً چند داستان باشد، بلكه بيشتر درام اسطورهاي است كه هرسال هنگام جشن بهار اجرا و بنيان جهان به شكل مناسكي دوباره زنده ميشود. در مجموع، به نظر ميرسد براي گسترة وسيعي از داستانهاي مقدّس اين امر اهميت دارد كه فضاي مناسكي آنها كشف شود. تأثيرگذارترين مطلب دربارة موضع اين مكتب را بايد در كتاب اسطوره و مناسك ويراستة شرقشناس و محقق انگليسي كتاب مقدّس، ساموئل هوك يافت (همان).
در اين ميان، دستهبندي انواع دين (مثلاً، پُلي تئيسم polytheism، هنوتئيسم henotheism و مانند او همچنان ادامه يافت تا كوشش براي يافتن فهمي عميقتر از پيدايش يكتاپرستي رونق پيدا كند. در اين زمينه، محققان تاحدي تحت تأثير مكتب تكاملگرايي سابق باقي ماندند. كتاب خدا: شكلگيري و توسعة يكتاپرستي در تاريخ اديان، اثر مورّخ ايتاليايي دين، رافائل پتازوني، كه بر اهميت آسمان الوهيت يافته در گسترش يكتاپرستي تأكيد داشت، در اين خصوص با اهميت بهشمار ميآيد. پتازوني با بيان اينكه نظرية سابق دربارة سرچشمة يكتاپرستي كاملاً از شواهد فراتر رفته است، از اورمونوتئيسمِ Urmonotheismus)) ويلهلم اشميت انتقاد كرد. در بهترين حالت، اين وقايع صرفاً ممكن است اين نتيجهگيري را تأييد كند كه انسانهاي اوليه به موجود آسماني متعالي اعتقاد داشتند. پتازوني بهسبب علاقه به مسائل مربوط به روش، ناقد تفكيك قاطع بين پديدارشناسي و تاريخ بود. او ميپنداشت كه پديدارشناسي بدون علوم تاريخي ـ مثل تاريخ، فقهاللغه، و ديرينهشناسي نميتواند حيات يابد، اما پديدارشناسي ميتواند به محققان در علوم تاريخي برداشتي از اهميت امور ديني ارائه دهد. محقق سوئدي، گئو ويدنگرن، كه اساساً در اديان ايراني متخصص بود، قاطعانه از اين ديدگاه حمايت كرد. نياز به تلفيق مطالعات تاريخي و ساختاري بحثهايي را در سالهاي اخير ايجاد كرده؛ همچنين تمايزهايي بين رويكردهاي تاريخي و رويكردهاي جامعهشناختي و گفتماني (به ويژه الهياتي) به دين بهوجود آورده است. اين مشاجرات تقريباً نمايانگر ايده آلهاي متفاوت تحقيقي است؛ اما نشان دادن اينكه عدم توافقهاي اساسي كجاست، دشوار است. براي بسياري از محققان نيز درك روش چندرشتهاي براي مطالعة دين كاري دشوار است (همان، ص86ـ87).
ويژگي هاي پديدارشناسي دين
با اين توصيف هايي كه درباره پديدارشناسي و پديدارشناسي دين صورت ارائه گرديد، بايد معلوم شده باشد كه اين رويكرد علاوه بر مؤلفه هاي پنج گانة پديدارشناسي فلسفي، كه پيش تر ياد شد، ويژگي هاي ديگري نيز دارد. اين ويژگي ها عبارت است از:
الف. به كارگيري روش مقايسه اي: استفاده از مقايسه در رويكرد پديدارشناسي مورد اتفاق همگان است، تا جايي كه برخي پديدارشناسان كاربست روش مقايسه اي را برابر با پديدارشناسي دين انگاشته اند (آلن، 1375، ص 187).
ب. نظام مندسازي: طبقه بندي و انتظام بخشيدن به پديدار ديني نيز از لوازم لاينفك رويكرد پديدارشناسي دين دانسته شده است (همان).
ج. رهيافت تجربي: مراد از تجربي بودن در اينجا، پيشيني نبودن و تكيه بر شواهد تجربي است، و اين همان چيزي است كه به عنوان علمي و عيني بودن از آن تعبير مي شود. اما در پديدارشناسي دين به ارائة شواهد تجربي اكتفا نمي شود، بلكه مي كوشند تا از توصيف داده هاي تجربي براي كشف ساختار ماهوي پديدارهاي ديني مدد جويند.
د. كاربستِ رهيافت تاريخي: پديدارشناسي دين اگرچه نگاه صرفاً تاريخي به دين را روانمي داند، اما هرگز نمي تواند از توجه به ابعاد و زمينه هاي تاريخي دين بي بهره بماند؛ چراكه هيچ پديدار تاريخي نيست كه بتوان آن را خارج از تاريخش فهم كرد.
ه . رهيافت توصيفي: مراد از توصيف در اينجا، دو چيز است: يكي سلبي، و ديگري ايجابي. در مفهوم سلبي، پديدارشناسان دين اصرار دارند كه كارشان فارغ از ارزش داوري و تجويز است (رويكرد غيرتجويزي)، و در مفهوم ايجابي، همان گونه كه دربارة كم وكيف كاربست رهيافت تاريخي در پديدارشناسي گفتيم، پديدارشناسان اگرچه مانند دانشمندان علم تجربي خود را صرفاً مقيد به توصيف پديدارهاي ديني نمي دانند، اما معتقدند: كارشان همواره با توصيف داده هاي ديني آغاز مي شود. آنان توصيف را لازمة كار خود مي دانند، و با فرارفتن از آن، به تحليل و كشف ساختارها، گونه ها و ماهيت پديدارهاي ديني دست مي يابند (همان).
و. بهره مندي در عين استقلال از ديگر رويكردها و روش ها: پديدارشناسي دين در عين حال كه از داده هاي همة روش ها و رويكردها به دين بهره مند مي شود، اما همواره از توصيف اين داده ها، چشم به كشف ابعاد ماهوي و نوعي پديدارهاي ديني دارد. بنابراين، پديدارشناسي دين خود را با ديگر رويكردها، چه به صورت فردي، و چه به وجه مجموعي، يگانه ندانسته، رشته اي مستقل مي انگارد.
ز. تفاهم و همدلي: پديدارشناسان دين معتقدند: بدون رهايي از ذهنيت هاي از پيش شكل گرفته و بدون تقرب عاطفي و همدل شدن با پيروان اديان، نمي توان به ماهيت پديدارهاي ديني پي برد. اين موضوع با ويژگي تعليق حكم بي ارتباط نيست. اما نبايد اين تفاهم و همدلي را الزاماً به معناي ايمان به آن دين، يا داشتن تجربة ديني و يا توصيف جانب دارنه انگاشت، بلكه بيشتر به معناي كنجكاوي عقلي، حسّاسيت و احترام نسبت به باورها، اعمال و احساسات ديني است. به گفتة يكي از انديشمندان اين حوزه، پديدارشناسي، دين را از اين حيث كه چگونه در جايگاه اخلاص و تأمّلات ديني قرار مي گيرد، پژوهش مي كنند (Koestenbaum, 1967, p. 177-178). البته اينكه اين همدلي چگونه با تعهد و بي طرفي علمي، كه لازمة تحقيق است، سازگار مي افتد، همواره از چالش هايي بوده كه پديدارشناسان با آن روبه رو بوده اند (Ibid, p. 191-192).
ج. اجتناب از فرمول بندي هاي روش شناختي: برخلاف پديدارشناسي فلسفي، كه بزرگ ترين اهتمامش بر سير به شهود ذات متمركز شده است، به استثناي برخي از پديدارشناسان دين، در اين رويكرد از چنين فرمول بندي هاي روش شناختي پرهيز مي كنند (Ibid, p. 192). نتيجة چنين رهيافتي اين شده است كه مدعيات پديدارشناسان دين در باب نوع شناسي پديدارهاي ديني و ذات آنها، فاقد توجيه و تحليل نيرومند بماند و بيشتر ادعايي باشد تا انتقادي (Ibid).
جوهرة پديدارشناسي دين
اكنون اگر بخواهيم به پرسشي كه در آغاز اين جستار طرح كرديم، يعني چيستي پديدارشناسي دين و نسبتش با پديدارشناسي فلسفي پاسخ گوييم، مي توانيم با روشني و اطمينان اذعان كنيم كه پديدارشناسي دين با وجود پيرايه هايي كه به واسطة موضوع تحقيقش، يعني دين، به خود گرفته، در حاق و جوهر خود، همان رويكرد پديدارشناسي فلسفي است كه اين بار دربارة شناخت دين و پديدارهاي ديني اتخاذ مي شود. ويژگي هايي مانند رهيافت تجربي و نيز توصيفي و يا نظام مندسازي پديدارهاي ديني و يا كاربست روش مقايسه اي در اين رويكرد، آن را از ذات خود، كه همانا عبور از پديدارها به جوهر دروني است، دور نكرده ، بلكه دقيقاً در همان جهت به پيش برده است.
سخن آخر
پديدارشناسي دين را بايد مولود بي واسطة پديدارشناسي فلسفي تلقي كرد. همين نسبت سبب شده است تا سيل انتقاداتي كه به پديدارشناسي فلسفي روا داشته اند بر پيكر اين رويكرد در دين پژوهي وارد آيد. اما نمي توان انكار كرد كه پديدارشناسي دين با وجود همة انتقادهايي كه به آن روا داشته اند، هنوز يكي از مهم ترين و پركاربردترين رويكردها در دين پژوهي است. برخي از مهم ترين وجوه دين تنها با رويكردي مشابه پديدارشناسي قابل مطالعه است. بنابراين، خطاي فاحشي است كه بخواهيم رويكردي را كه تنها راه براي پاسخ دادن به برخي پرسش هاي دين پژوهانه است (به ويژه آنچه به ذات و جوهر دين و پديدارهاي ديني مربوط مي شود)، از دسترس دين پژوهان دور سازيم يا از ارزش آن صرف نظر كنيم. در عين حال، نبايد از آفات و تبعات جزم و جمود بر يك رويكرد در مطالعة پديده اي ذووجوه و ذوابعادي، مانند دين غافل شويم، بلكه كاوش هر بُعد و وجهي از دين را به رويكردي متناسب با آن وانهيم.
منابع
اشميت، ريچارد، اشميت، سرآغاز پديدارشناسي، ترجمه شهرام پازوكي (1375)، فرهنگ، ش 18، ص 27ـ9.
آلن، داگلاس (1375)، پديدارشناسي دين، در: دين پژوهي، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
پازوكى، شهرام، (1377)، جامع الاسرار سيدحيدر آملى، جامع تصوف و تشيع در: خرد جاودان، تهران، فروزان.
جمادي، سياوش (1387)، زمينه و زمانه پديدارشناسي، تهران، ققنوس.
حافظ، خواجه شمس الدين محمد (1359)، ديوان حافظ، تصحيح و توضيح پرويز ناتلخانلرى، تهران، خوارزمى.
حقي، علي، درآمدي بر پديدارشناسي هوسرل (پاييز 1378)، نامه مفيد، ش 19، ص 88 ـ 59.
خاتمي، محمود (1379)، جهان در انديشه هايدگر، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر.
روژه ورنو و ژان وال و ديگران (1372)، نگاهي به پديدارشناسي و فلسفه هاي هست بودن، ترجمة يحيي مهدوي، تهران، خوارزمي.
ريختهگران، محمدرضا (1382)، مقالاتي درباره پديدارشناسي، هنر، مدرنيته، تهران، ساقي.
سخايي، مژگان، پديدارشناسي دين 1 (1389) مشكوةالنور، ش 24 و 25، ص 108ـ79.
كاپلستون، فردريك (1375)، تاريخ فلسفه (از فيشته تا نيچه)، ترجمة داريوش آشوري، تهران، علمي و فرهنگي و سروش.
مك كواري، جان (1377)، فلسفه وجودي، ترجمة محمدسعيد حنايي كاشاني، تهران، هرمس.
موحديان عطار، علي (1389)، مفهوم عرفان، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
نوالي، محمود (1383)، مقدمه اي بر معرفي مشابهات و اختلافات پديدارشناسي و عرفان در: عرفان، پلي ميان فرهنگ ها؛ بزرگداشت آنه ماري شيمل، تهران، دانشگاه تهران.
هوسرل، ادموند (1387)، تأملات دكارتي، ترجمه عبدالكريم رشيديان، تهران، طرح نو.
Sharpe, Eric. J (1986), Comparative Religion, A History, Illioise, ope court.
Koestenbaum, Reter (1967), “Religion in the Tradition of the phnomenology“ in, Philosophical & Cultural Perspective, J. Clayton Feaver & Wil phnomenology Horosz (eds.), New York, Van Nostrand Reinhold Company.
Howarth, J. (1998), Phenomenology, Epistemic Issues in, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1.0, London, Routledge.