، سال دوم، شماره دوم، پاييز و زمستان 1389، صفحه 125 ـ 148
Pazhuhesh, Vol.2. No.2, Fall & Winter 2010
مسعود اميد*
چكيده
امروزه دامنه مباحث فلسفه اخلاق بسيار گسترده شده است. گاهي اين گستردگي ممكن است سبب تشتت و ابهام درشناخت مباحث مربوط به اخلاق گردد. از اين رو، اين نوشتار در پي آن است تا در يك جمعبندي كلي، به رئوس مباحث، ديدگاهها و مكاتب مهم در حوزه اخلاقپژوهي بپردازد كه ميتواند زمينه رسيدن به چشمانداز كلي در مباحث مطرح در اخلاقپژوهي را فراهم كند. بر اين اساس، نوشتار حاضر در صدد آن است تا براي رسيدن به اين منظر كلي، آن را درپنج بخش مطرح سازد. اين پنج بخش عبارتند از: «اقسام كلي پژوهش در حوزه اخلاق»، «اخلاق به مثابه»، «تقسيمات كلي در اخلاق»، «اصطلاحات اوليه» و «ديدگاهها و مكاتب فلسفي». لازم به ذكراست كه تقسيمبنديهاي كلي و فروعات آنها، به طور عمده با توجه به جريان محقق و موجود اخلاقپژوهي مطرح شده است.
كليدواژهها: اخلاقپژوهي، اقسام و جهات پژوهشي در اخلاق، ديدگاهها و مكاتب، رسيدن به منظر كلي، جريانهاي موجوداخلاقپژوهي.
مقدمه
امروزه بررسي اخلاق و تحقيق در مورد آن، گستردگي قابلتوجهي دارد. اين گستردگي ناشي از جنبههاي گوناگوني مانند تنوع روش، رويكرد و... در مورد اخلاق است. به نظر ميرسد با توجه به گستردگي مباحث اخلاقپژوهي در دورة معاصر، داشتن چشمانداز كلي و اوليه از گسترة پژوهشهاي مذكور و آشنايي با موضوعهاي آنها، براي اخلاقپژوهان و فلسفه انديشان، امري مطلوب و بلكه لازم باشد. بر اين اساس، برآنيم تا در يك جمعبندي و در ذيل عنوان كلي گسترة پژوهش و تحقيق در حوزه اخلاق، به پنج مبحث در حوزه اخلاق بپردازيم.
1. اقسام كلي پژوهش در حوزة اخلاق
ميتوان جريان اخلاقپژوهي را در قالب اقسام كليش، بدون توجه به اقسام جزيي آن، در نظر گرفت. به بيان ديگر، در آغاز ميتوان اخلاقپژوهي را در چارچوبها و بخشهاي كلي (موجود و ممكن) آن بررسي كرد. در ادامه به بخشي از تقسيمبنديهاي كلي در حوزة اخلاقپژوهي اشاره ميكنيم.
1ـ1. اخلاقپژوهي فلسفي و غيرفلسفي
نخستين تقسيمبندي كلي در حوزة اخلاقپژوهي؛ تقسيم آن به دو نوع فلسفي و غيرفلسفي است. اخلاقپژوهي فلسفي بر اساس تأمل، نظريهپردازي، استدلالورزي، نقد و تحليل عقلاني صورت ميگيرد. اين فرآيند پژوهش، خواه از امرجزئي و شخصي آغاز شود و خواه از امر كلي، فرآيندي عقلاني است. اخلاقپژوهي غيرفلسفي، شامل اخلاقپژوهي تجربي (مانند روانشناسي، جامعهشناسي و تاريخ اخلاق) و اخلاقپژوهي ديني و عرفاني ميشود. در اين نوع اخلاقپژوهي، از «تجربه»، «وحي» و «شهود» براي پژوهش در مورد اخلاق استفاده ميشود.
1ـ2. اخلاقپژوهي درجة اول و دوم
تقسيمبندي كلي ديگري كه در مورد اخلاقپژوهي ميتوان در نظر داشت، تقسيم آن به درجة اول و دوم است. در حوزة اخلاق، پژوهشهايي درجة اول به شمار ميآيند كه به اخلاق به طور فينفسه (اخلاق)، و نه به مثابه يك علم (علم اخلاق) بپردازند. توضيح اينكه اخلاق، واقعيت و مقام ثبوت مخصوص خود را دارد. پژوهشهايي كه اخلاق از اين حيث به بررسي آن ميپردازند، درجة نخست ناميده ميشوند؛ حال اگر اخلاق را به منزلة يك علم و رشتة علمي در نظر بگيريم، آنرا در حوزة پژوهشهاي درجة دوم قرار دادهايم. در پژوهش نوع نخست، براي نمونه، پرسش اين است كه چه چيزي خوب يا بد است يا اينكه خوب و بد چيست؛ اما در پژوهش نوع دوم، به بررسي موضوع، روش، غايت و... علم اخلاق پرداخته ميشود. در نوع نخست، موضوع پژوهش خود واقعيت اخلاق است؛ اما در نوع دوم، علم به واقعيت اخلاق.
1ـ3. اخلاقپژوهي بازيگرانه و تماشاگرانه
پژوهشها در مورداخلاق ميتوانند حاصل نظرگاه خود شخص به منزله يك انسان درگير در عالم باشد. در اين حالت، اين پژوهش در مورد اخلاق، پژوهشي ناشي از موضع يك بازيگر اخلاقي است. همچنين اين پژوهشها نيز بر اساس ديدگاهها و روايتهاي ديگران (فيلسوفان و...) تنظيم و تدوين ميشوند؛ بدون آنكه محقق آن ديدگاهها را در مقامِ بازيگر عرصة اخلاق تجربه كرده باشد. چنين پژوهشي محصول تماشاگري است و از اين موضع، تحقيق و تدوين و تنظيم شده است.
1ـ4. رويكردهاي سهگانه فلسفي در اخلاقپژوهي
در اخلاقپژوهي ميتوان از سه رويكرد كلي فلسفي سخن گفت: الف) رويكرد تحليلي؛ ب) پديدارشناختي؛ ج) وجودي (اگزيستانسياليستي).
رويكرد تحليلي، پژوهش در موضوع اخلاق را با تكيه بر منطق و زبان صورت ميدهد. به بيان ديگر، اخلاق در قالب منطق و زبان بررسي ميشود. در اين رويكرد، اخلاق در چارچوب موضوعات، محمولات، نسبتها، گزارهها و استدلالهاي اخلاقي مورد تحقيق قرار ميگيرد. افزون بر اين، بررسي اخلاق بر مبناي زبان در چارچوب پرسش از جملات، معناداري و... اخلاق، صورت ميگيرد. تكيه بر وضوحبخشي به تصورات و واژهها، ايضاح تصديقات و جملات، استدلال و دليلآوري و تحليل و نقد آرا، از ويژگيهاي مهم اين رويكرد است.1
در رويكرد پديدارشناختي، اخلاق به مثابه يك پديدار در سطح آگاهي فاعل شناسا (سوژه) بررسي ميشود. در واقع، پديدارشناسي اخلاق عبارت است از كشف ذات امور اخلاقي در سطح آگاهي از طريق به كاربردن روش پديدارشناختي در مورد پديدارهاي اخلاقي، كه در سطح آگاهي بيواسطه فاعل شناسا تقرر يافتهاند. رويكرد پديدارشناختي در رسيدن به هدف خود، از روشي ويژه استفاده ميكند. مراحل و شرايط عمدة اين روش عبارتاند از: 1. تعليق حكم در مورد صدق و كذب يا وجود و عدمپديدار؛ 2. توجه به شهود بيواسطة پديدار؛ 3. كنارنهادن پيشفرضهاي ذهنها؛ 4. عدم تحويل و فروكاهش به عناصر و مبادي ديگر؛ 5. توصيفي بودن صرف، نسبت به آنچه در ادراك بيواسطه نمودار شده است؛ 6. التفات داشتن پديدار يا آگاهي از چيزي بودن در ادراك پديداري؛ 7. گذر از مرحله امر رواني به صورت مثالي يا عقلي بر اساس قوامبخشي و انشاء صورت عقلي؛ 8. شهود ذات يا دريافت ذات پديدار؛ 9. مشاركت اذهان در امر اداراك پديداري (عالم زندگي يا بيناذهنيت).2
در رويكرد وجودي (اگزيستانسياليستي)، اخلاق به مثابه نحوهاي از وجود انساني مورد پژوهش قرار ميگيرد. اخلاق براي انسان چيز عارضي مانند نقش بر روي ديوار نيست؛ بلكه نحوهاي از كل وجود اوست كه بر بنيادهاي ويژه و ابعاد وجودي او ظهوريافته است. رويكرد وجودي، اخلاق را در بستر جنبههاي بنيادي وجود آدمي و در آن چارچوب بررسي ميكند؛ مانند در عالمبودن و ميان روابط زيستن، اصالت و عدم اصالت در وجود آدمي، تفرد، تقدم وجود بر ماهيت، تعريفناپذيري انسان، تنهايي، معنابخشي، مرگ آگاهي، مسئوليت، اراده، آزادي، اهميت دادن به انسان انضمامي و انسان گوشت و پوست و استخواندار و ... . اگر اخلاق را بر اساس بنيادهايي اگزيستانسياليستي فهم و تفسير كنيم، آنگاه ديدگاه ما در مورد اخلاق، بر اساس رويكرد وجودي شكل گرفته است.3
1ـ5. اخلاقپژوهي توصيهاي، توصيفي و تحليلي
تقسيم ديگري كه ميتوان در اخلاقپژوهي بدان اشاره كرد، اخلاقپژوهي توصيهاي، توصيفي و تحليلي است.
اخلاقپژوهي توصيهاي كه مربوط به تحقيق در حوزة اخلاق هنجاري يا دستوري است، مجموعهاي از مباحث در مورد اخلاق ميباشد كه جنبة مصداقي دارند. اين نوع پژوهش در پي يافتن مصاديق مفاهيم بنيادين اخلاق است. در اين مقام، محمول پديدههاي اخلاقي يكي از هفت مفهوم بنيادي اخلاق يعني خوب و بد، بايد و نبايد، صواب و خطا (درست و نادرست) و وظيفه ميباشد. لازم به يادآوري است كه براي يافتن مصاديق محمولات اخلاقي، هم نيازمند تعريف آنها هستيم و هم محتاج ملاك. روش اين نوع پژوهش به طريق تجربي، عقلي و شهودي است؛ حاصل آن در اخلاق نيز شكلگيري شاخههاي متعددي مانند اخلاق اقتصادي، اخلاق پزشكي، اخلاق دانشجويي، اخلاق سياسي و... ميباشد.
اخلاقپژوهي توصيفي،4 مربوط به تحقيق و مطالعه در امور اخلاقي است. اين قسم مطالعات، به تبيين (توصيف و تعليل) اخلاقيات، آثار و نتايج آنها ميپردازند. در اين مقام، هم به چيستي و توصيف پديدههاي اخلاقي و هم به تعليل آن (در سطح واقع، مثال در سطحِ روان و جامعه)، يعني به بيان علت وقوع و پيدايش آن و نيز به نتايج آنها پرداخته ميشود؛ مانند جامعهشناسي و روانشناسي اخلاق.
اخلاقپژوهي تحليلي، مربوط به مباحثي است كه كاملاً جنبة مفهومي دارند و به مطالعات تحليلي در مورد الفاظ، مفاهيم، جملات، گزارهها و استدلالهاي مطرح در اخلاق مربوط ميباشد.5
1ـ6. اقسام پژوهش بر حسب وجود سه جنبه «آموزه، روش ومهارت» در اخلاق
اخلاقپژوهي را ميتوان بر محور كلي آموزه، روش و مهارت در اخلاق نيز در نظر گرفت. سه جنبه در اخلاق متصور است كه بايد در اخلاقپژوهي بدان توجه كرد:
الف) جنبة آموزة اخلاق كه عبارت است از تحقيق در نظريات و بيان و توضيح محتوا در دو مقام «بنيادهاي اخلاق» و «خود اخلاق يا نظرية اخلاقي»؛
ب) جنبة روش در اخلاق كه عبارت است از مراحل، شيوهها و گامهاي مورد نياز براي وصول به اهداف اخلاق كه همان تحقق بخشيدن به بخشي از آموزة اخلاق، يعني نظريه اخلاقي است. بررسي توصيههاي كلي روشي از جهت كيفي و كمي، براي تقرب به امر ارزشي و پرهيز از امر ضد ارزشي، در اين مقام مورد پژوهش قرار ميگيرد؛
ج) جنبة مهارت در اخلاق به ارائة تكنيكها، مهارتها و تمرينهايي عملي، براي تحقق عملي نظريه اخلاقي مربوط است. بررسي تكنيكها و مهارتها و تمرينهاي عملي، در اين حيطه مورد پژوهش قرار ميگيرد.
2. اخلاقپژوهي بر اساسِ «اخلاق به مثابه»
پژوهش دربارة اخلاق ميتواند مبتني بر حيثيات ويژهاي كه در مورد اخلاق لحاظ ميشود، صورت گيرد. اساساً جنبههاي گوناگون اخلاق ميتواند ابعاد پژوهشي مختلفي را در آن آشكار سازد. و بر اين اساس به محورها و موضوعاتي در اخلاقپژوهي دست يابيم. به دنبال اين شيوة كلي، ميتوان به اقسام كلي تحقيق نيز دست يافت. در واقع اين شيوة تقسيمبندي در حوزه اخلاقپژوهي را ميتوان اخلاقپژوهي بر اساس «اخلاق به مثابه» يا «اخلاق از حيث و جهتِ» نام نهاد. در اين مقام، جنبههاي اخلاق و نيز انتظارات حقيقي و فلسفي از آن حوزة ويژة پژوهشي را تعين ميكند. چنين رويكردي به اخلاق ـ يعني پرداختن به آن بر اساس «اخلاق به مثابه» ـ را ميتوان در آثار برخي از فيلسوفان معاصر مشاهده كرد.6 روشن است كه در اين مقام با «اخلاق به معناي»7 سروكار نداريم؛ بلكه سخن بر سر اين است كه با معاني متعددي كه از اخلاق شده است، افزون بر اين، اخلاق حقيقتي است كه خود را در قالبها، نمودها، پديدارها و ابعاد متعددي در حوزههاي متنوع فردي، اجتماعي، علمي، تاريخي و... آشكار ساخته است؛ به گونهاي كه هر يك از اين نمودها، موضوعيت و استقلال دارند و نيازمند بررسي و تحقيق است.
حال پرسش پيشروي اين است كه نمودها، جنبههاي موجود يا ممكن و مفروضي كه با تأمل فلسفي ميتوان در اخلاق سراغ گرفت، كداماند؟ در ذيل، به برخي از اين نمودها اشاره ميشود:
اخلاق به مثابه دانش و علم
علم اخلاق: اخلاق به مثابه رشته علمي و دانشگاهي؛8 رشتة اخلاق: اخلاق به مثابه نظام و دستگاه؛
نظام اخلاقي؛ اخلاق به مثابه روش؛ روش اخلاقي
اخلاق به مثابه مهارت؛ مهارت اخلاقي: اخلاق به مثابه پارادايم؛ پارادايم اخلاقي؛ اخلاق به مثابه نگرش وديد؛9
ديد اخلاقي: اخلاق به مثابه ميل، گرايش و كشش دروني يا وجدان؛10
ميل و وجدان اخلاقي: اخلاق به مثابه جامعه اخلاقي؛
اخلاق به مثابه امر تاريخمند: اخلاق به مثابه سنت11:
سنت اخلاقي: اخلاق به مثابه آداب و رسوم؛ اخلاق به مثابه تجربة اخلاقي؛
اخلاق به مثابه خُلق / خلقيات، ـ اخلاق به مثابه عادت / عادات؛
اخلاق به مثابه سير و سلوك
اخلاق عرفاني: اخلاق به مثابه عبادت و پرستش؛
پرستش اخلاقي: اخلاق به مثابه پند و اندرز،
اخلاق به مثابه گفتمان.
گفتمان اخلاقي: اخلاق به مثابه نحوهاي زبان؛
زبان اخلاق: اخلاق به مثابه ايدئولوژي / ابزار ايدئولوژي
اخلاق به مثابه منبع و شيوهاي براي نقد قدرت:
اخلاق به مثابه فلسفه اولي
اخلاق به مثابه متافيزيك يا فلسفه اخلاق محور يا فلسفه اخلاقي12
اخلاق به مثابه نحوه وجود و... .
3. تقسيمات كلي در مورد اخلاق
برخي از پژوهشهايي كه درحوزة اخلاق صورت ميگيرد، مبتني بر تقسيمات كلي در مورد خود اخلاق است و چنين اقسامي را در پيش فرض دارند. آشنايي با اين تقسيمات كلي هم، ميتواند زمينة آشنايي با مبناي پژوهشهاي مربوط به اخلاق باشد و نيز مبنايي براي تحقيقات دربارة اخلاق شود.
3ـ1. اخلاق ديني و غيرديني
اخلاق ديني اساساً اخلاق خدامحور است. در اين نظريه، خداشناسي بر انسانشناسي مقدم ميباشد. ويژگي اساسي اخلاق ديني تأثير و دخالت دادن ايمان و اعتقادات ديني در امر اخلاق ميباشد. اخلاق ديني عبارت است از اخلاقي كه در چارچوب ايمان و اعتقادات ديني شكل گرفته و به شكلي به دين وابسته باشد. اخلاق غيرديني ـ خواه ضدديني خواه غيرضدديني ـ اين ويژگي را ندارد.
براي مثال، در مورد اخلاق اسلامي نظر بر اين است كه اتكاي آن بر توحيد، و كالبدش حاوي روح توحيد است؛ هدف آن ذات خداوند، و روش آن پيشگيري ـ به جاي درمان رذايل اخلاقي ـ است.13 برخي ديگر نيز معتقدند:
در اخلاق اسلامي اساساً توجه به نشستن خدا در دل و محبت ورزيدن به اوست و از اين طريق است كه رشتههاي دلبستگي و عشق به غير او كه سرچشمة همه رذايل است، گسسته خواهد شد. برايناساس در اخلاق اسلامي، مسئله تنها علم و جهل (كه محور اخلاق ارسطويي ميباشد) نيست؛ بلكه مسئله اصلي عشق ورزيدن و محبت داشتن است.14
دربارة مورد ماهيت اخلاق مسيحي نيز نظر برخي بر اين است كه:
ديدگاهي است كه پيام اخلاقي مسيحيت را چنان به طور اساسي با مجموعه كامل وحي و انكشاف الهي مرتبط ميداند كه هرتلاشي براي جداكردن آن از بافت گستردهتر، ناكام خواهد ماند. افزون بر اين، از آنجا كه تنها مسيحيت خير و سرنوشت واقعي انسانها را به ايشان مينماياند و در نتيجه، آنگونه كه واقعاً هستند، ايشان را مورد خطاب قرار ميدهد، راه ديگري جز مسيحيت وجود ندارد كه بتوانيم از طريق آن، خير واقعي خويش را بشناسيم. از اينرو، اين عقيده كه ميتوان مسيحيت را به پيام اخلاقي در دسترس همه و مستقل از جامه تاريخياش ـ و در واقع بدون هيچ ارتباط اساسي با عيسي ـ فروكاست، از اساس نامعقول است؛ زيرا جداي از وحي و انكشاف الهي هيچ معرفت حقيقي دربارة خير و شرّ وجود ندارد.15
3ـ2. اخلاق سكولار و غيرسكولار
اخلاق سكولار اساساً اخلاقي انسانمحور است. در اين نظريه، انسانشناسي بر شناسايي امور ديگر مانند خداشناسي و... تقدم دارد. اخلاق سكولار بر اساس ظرفيتهاي انساني و در چارچوب انساني تعريف ميشود. عقل، روان، بدن، جامعه و تاريخ انساني، منابع شكلگيري چنين اخلاقي است. اخلاق غيرسكولار (ضدسكولار يا غيرضدسكولار) اين ويژگي را ندارد. معمولاً اخلاق سكولار در مقايسه با اخلاق ديني، فهم و تعريف ميشود. از اينرو، براي روشنشدن هر چه بيشتر ماهيت آن، به مقايسة آن با اخلاق ديني ميپردازيم.
در اخلاق سكولار، نيات، انگيزهها، انديشهها و رفتارهاي اخلاقي، اموري فراديني محسوب ميشوند؛ با اينكه ميان اخلاق و دين ارتباط وجود دارد؛ اما اخلاق امري مستقل از دين است. از ديدگاه سكولاريستي، رابطة دين با اخلاق چنين ترسيم ميشود:
جانماية سكولاريسم در باب رابطة دين و اخلاق اين است كه شريعت عقل، كه از طريق پيامبر دروني به آدمي الهام ميشود، بر شريعت نقل، كه از طريق پيامبران بيروني به آدمي الهام ميشود، تقدم دارد. بنابراين، اخلاق سكولار با جهانبيني ديني سازگار و قابل جمع است؛ زيرا سكولاربودن اخلاق بدين معناست كه در باب اخلاق اجتماعي عدالت بر شريعت تقدم دارد.... ناديدهگرفتن اين چارچوب موجب ميشود كه شخص فهم نادرستي از حكم خداي شارع تحصيل كند. از نظر سكولاريسم اخلاقي، انسانشناسي بر خداشناسي تقدم دارد؛ چرا كه انسانيت بر دينشناسي و دينداري تقدم دارد و آدمي پيش از همت به دين و پذيرش آن و به صرف انسانبودن و عاقلبودن، واجد و محكوم ارزشها و الزاماتي است كه از لوازم و مقتضيات ِهنجاري هويت انساني و عقلاني و اخلاقي اويند و به يك معنا از انسانيت او سرچشمه ميگيرند، و دينشناسي كه همان فهم و برداشت و تفسيرآدمي از آموزههاي ديني است، و دينداري و دينورزي، در معرض نقدعقلاني و اخلاقي قرار دارند و عقلاً و اخلاقاً قابل ارزيابياند. از سوي ديگر، هواداران اخلاق ديني بر اين باورند كه اخلاق مقولهاي است درونديني، نه فراديني و بايدها و نبايدهاي اخلاقي به حكم اينكه دروندينياند، نميتوانند به عنوان بخشي از منطق فهم دين و اخلاقپژوهش ديني قلمداد شوند. هواداران اين نظريه در حقيقت مدعياند كه اخلاق ديني غير از اخلاق سكولار است و فهمها و برداشتهاي عالمان دين از متون فقهي در صورت تعارض با ارزشهاي اخلاق سكولار، اعتبارخود را از دست نميدهند و هيچ مؤمني حق ندارد و مجاز نيست حكمي فقهي را صرفاً به خاطر ناسازگاري آن با ارزشهاي اخلاق سكولار ناديده بگيرد و بدان عمل نكند؛ يعني هم مفسران و مجتهدان حق دارند چنين احكامي را به دين نسبت دهند و هم مقلدان موظفند از چنين احكامي پيروي كنند. مطابق اين ديدگاه، نسبتدادن احكام ناسازگار با ارزشهاي اخلاق سكولار به خداوند، مقتضاي ديانت و ايمان است و ناديدهگرفتن اين احكام به خاطر ناسازگاريشان با ارزشهاي اخلاقي سكولار نوعي بدعت در دين به شمار ميرود و از تساهل و تسامح، سستي و ضعف ايمان و هوي و هوس سرچشمه ميگيرد. مؤمنان در پيروي از احكام ديني ناسازگار با اخلاق سكولار معذور و مأجورند؛16
توصيفهاي ديگري نيز از اخلاق سكولار شده است:
گرايشي مربوط به چگونگي صفات، رفتارها و هنجارهاي حاكم بر آنها، مبتني بر ديدگاه غيرديني يا ضدمرجعيت ديني كه خواستار دخالت انحصاري و مطلق عقلِ خود بنياد و علم در تنظيم امور زندگاني بوده، سعادت دنيوي و رفاه اجتماعي بشر، تنها غايت مطلوب آن است؛17 پيروان هر ديني، براي سخن گروهي خاص حجيت و قداست قايلاند و آرا و تعاليم و احكام آنها را بيچونوچرا ميپذيرند. اگر كسي معتقد باشد براي دانستن غايت زندگي و راه رسيدن به آن، بايد به سخنان اين افراد ـ كه معمولاً در متون خاصي به نام متون مقدس گرد آمده است ـ مراجعه كرد؛ در آن صورت چنين كسي به اخلاق ديني قائل است؛ اما اگر كسي باور داشته باشد كه براي فهم غايت زندگي و رسيدن به آن نبايد به متون مقدس مراجعه كرد، به اخلاق سكولار اعتقاد دارد.18
3ـ3. اخلاق ادواري: ادوار كلي اخلاق در تاريخ
ميتوان اخلاق را براساس ادوار تاريخي آن نيز در نظر گرفت. ميتوان اخلاق را در طي تاريخ خود به پنج دورة كلي بلكه بيشتر تقسيم كرد:
دورة اخلاق ابتدايي
اين دوره مربوط به اخلاق انساني در زمانهاي نخستين تا حدود دو هزار سال پيش از ميلاد است. اساساً در اين دوره، نظريهپردازي در مورد اخلاق و سلوك انساني وجود ندارد و اخلاق عمدتاً به دستورات متعارف اخلاقي در مورد فرد و اجتماع معطوف است.
دورة اخلاق شرقي
اين دوره به هزار سال پيش از ميلاد و پس از آن مربوط ميشود و مشتمل بر اشكال مختلفي است. از اين ميان، ميتوان به چند نمونه اشاره كرد:
الف) اخلاق اُپانيشادي: اخلاقي سلوكمحور و رياضتمحور (صوفيانه وعرفاني) است. اين شيوه را ميتوان در اُپانيشادها ملاحظه كرد: «سعادت عبارت است از سلوك و رياضتي كه ما را به آن حقيقت برساند؛ يعني آتمن به بِرهمَن برسد، وصول به حق حاصل گردد كه او حقيقةالحقايق است».19
ب) اخلاق كنفوسيوسي (6ق.م): تكيه بر آداب و اخلاق سنتي و متعارف چين در مورد فرد، خانواده و حكومت از مشخصههاي اين اخلاق است. در اين اخلاق بر محبت، انسان دوستي و پرهيزكاي تأكيد ميشود. در مورد چارچوب اخلاق كنفوسيوسي چنين گفتهاند:
فضايل اخلاق ساده [و متعارف] اساس تعليمات كنفوسيوس را تشكيل ميدهد. اين تعليمات اركان حكومت را بر اساس محكم عقل، و زندگي ملت را بر پاية عدالت، درستكاري، تفكر، صداقت، خلوص نيت، ميانهروي، اطمينان و اعتماد استوار ميسازد. به عبارت ديگر، پيروي فرمان وجدان در نفس خود و افراد ديگر و به جا آوردن احترام و تعظيم نسبت به خود و ديگران و در يك كلمه، اجراي احكام عقل كلي جهان در تعليمات اين دانشمند بزرگ جلوهگر ميگردد ... او گردآورنده و حافظ [و شارح و مفسر] آثار و روايات منقول چين بوده است.20
ج) اخلاق بوديستي (6ق.م): در مرتبة اول، در اخلاق بوديستي با پنج دستور روبهرو هستيم؛ يعني پرهيز از: قتل موجودات زنده، دزدي، آلودگي جنسي، دروغ و مستي؛21 اما در مرتبة دوم، نظر بر محوربودن رنج براي آدمي و تلاش براي رهايي از اين رنج است. مهمترين رنج آدمي كه بايد از آن رهايي يابد، همين وابستگي به خود است. بايد از خود رها شد و به مرحلة غمخوراگي براي همه رسيد: «آموزه نه ـ خود [نفي خود] بودا يك آموزة مابعدالطبيعي نيست. بودا قاطعانه آموزههاي مابعدالطبيعي را رد كرد. اين آموزه در صدد ارائة كمك كاملاً اخلاقي و عملي به تجربه انسان است. انسانها بايد از زندان طمع، كينه و ناداني بيرون بيايند و از خود، از محور قراردادن خود كه بقا و دوامي ندارد، پرهيز كنند».22 براي ترك اميال بايد هشت چيز درست را به دست آورد: دانش، انديشه، گفتار، كردار، زيست، كوشش، آگاهي و يكدلي.23 به همين منظور ميتوان به اخلاق زرتشتي و مانوي و ... نيز اشاره كرد.
دورة اخلاق يوناني: اين دوره از زمان سقراط در قرن پنجم پيش از ميلاد آغاز شده و مشتمل بر اخلاقي است كه عمدتاً توسط فيلسوفان يوناني مانند سقراط و افلاطون تنظيم شده است. تأكيد بر دانايي (نسبت به مبادي و حقايق عالي هستي)، شجاعت (در انجام فضايل و پذيرش پيامدها و مسئوليت آنها)، خويشتنداري (در تأمين اميال) و عدالت (تعادل در جنبههاي خود نفس و اعتدال در مقام عمل)، از مهمترين عناصر اخلاق يوناني است.24
دورة اخلاق يونانيمآبي: اين جريان را ميتوان به طور عمده، از حدود قرن سوم پيش از ميلاد به بعد در نظر گرفت. ديدگاههاي اخلاقي رواقيان، اپيكوريان، شكاكان و نوافلاطونيان (مانندفلوطين) مربوط به همين دوره است.25
دورة اخلاق ديني: اوج اين دوره عمدتاً مربوط به ظهور مسيحيت و اسلام است. ميتوان دورة اخلاق مسيحي را از قرن اول ميلادي، و اخلاق اسلامي را از قرن هفتم ميلادي به بعد در نظر گرفت.
دورة اخلاق سكولار: اين دوره را ميتوان به طور عمده از عصر روشنگري ـ از قرن هيجدهم ـ به بعد در نظر گرفت. كانت و بنتام از شخصيتهاي مهم اين دورهاند.
3ـ4. اخلاق فلسفي، عرفاني، ديني، علمي
تقسيم ديگري كه در مورد اخلاق وجود دارد، تقسيم آن به فلسفي، عرفاني، ديني و علمي است. ميتوان تفاوت و تمايز اين اخلاقها را بر اساس منبع و روشِ مورد استناد آنها در امر اخلاق در نظر گرفت. منبع مورد استناد اخلاق فلسفي، عرفاني، ديني و علمي به ترتيب عبارتاند از: آرا و ديدگاههاي فيلسوفان، عارفان، مندرجات متون ديني و دانشمندان تجربي. روش مورد استفادة آنها نيز به ترتيب عقلي، شهودي، نقلي و تجربي است.
4. اصطلاحات اوليه و پايه در حوزة اخلاقپژوهي
براي تكميل تحقيق و نيز پربار ساختن چشمانداز خود در مورد اخلاقپژوهي بايد با اصطلاحات مطرح در اخلاقپژوهي آشنا باشيم. در ادامه به برخي از اين موارد اشاره ميشود:
اخلاق
خود «اخلاق»، نخستين موضوع محوري در جريان اخلاقپژوهي به شمار ميآيد. در سطح درك و فهم متعارف، در مورد اينكه چيزي به نام اخلاق وجود دارد، شكي نيست. اما لازم است به تعريف و توصيف اين واقعيت ملموس و آشكار دست يازيد؛ يعني در قالب اين پرسش كه اخلاق چيست و توصيف آن كدام است، به پاسخي شايسته انديشيد. تعريف اخلاق، نشاندهندة تصور ما از نحوة واقعيت آن است؛ اما نكتة مهم آن است كه تصور ما از اخلاق و مقومات آن، در همان آغاز راه اخلاقپژوهي، سمتوسوي تحقيق را آشكار ميسازد. در اينجا به برخي تعريفهاي اخلاق اشاره ميشود:
اخلاق، مربوط به فضايل و رذايل است: «فضيلت، ملكهاي است كه حد وسطي را انتخاب كند كه براي ما درست و با موازين عقلي سازگار است [و رذيلت مقابل آن است]»؛26 اخلاق به طور عمده عبارت است از فضايل اجتماعي، خيرخواهي و عدالت؛27 اخلاق وضعيتي است كه در آن نسبت به امور، به صدور مفاهيم ويژهاي مانند فضيلت، رذيلت و ... اقدام ميكنيم: «در اكثريت عظيم مواردي كه گفتههاي ما يكي از اصطلاحات فضيلت، رذيلت، وظيفه، درست، بايد، خوب و بد را در بردارد، ما قضاوت اخلاقي ميكنيم».28 «اخلاق يعني مقيدشدن به يك عامل دروني خودكاري كه انسان را به سوي نيكيها سوق داده و از بديها بر كنار مينمايد».29
اخلاق، قرارگرفتن در حوزة عواطف و احساسات و آنگاه ظهور آنها در قالب قضاوتهايي مشتمل بر الزام يا امر است: «عواطف و احساسات هيجانآميز عناصر اساسي اخلاق را تشكيل ميدهند... قضاوت اخلاقي، بيان يك حقيقت نيست؛ بلكه مبين نوعي ترس و اميد، ميل و نفرت، عشق و بيزاري است كه اغلب در لفافه و لباس مبدل ظاهر ميشود. اين داوري بايد به صورت التزامي يا امري بيان شود، نه در وجه اخباري»30 «اخلاق دستگاهي از عقايد جاري در جامعه دربارة منش و رفتار افراد آن است؛ دربارة اينكه افراد آن جامعه چه رفتار و منشي بايد داشته باشند.»31
علم اخلاق
«اخلاق» با «علم اخلاق»، تفاوت دارد؛ اولي از سنخ امر واقع، و دومي از سنخ علم و دانش در باب امرِ واقع است. بنابراين، پرسش از چيستي «اخلاق» نيز، با پرسش از چيستي «علم اخلاق» متفاوت خواهد بود. برخي تعريفهاي علم اخلاق عبارتاند از: «دانش سياست اخلاق همه نيروي خود را به كار ميبرد؛ براي اينكه شهروندان را از سيرتي خاص بهرهور سازد؛ يعني داراي فضيلت كند و به اعمال شريف توانا سازد»؛32 «عبارت است از شناختن رذايل صفات و فضايل ملكات و تميز نيك و بد آنها از يكديگر و دانستن معالجة آنها براي تهذيب نفس».33
فلسفة اخلاق
فلسفه اخلاق به مجموعة مسائل و مباحث نظري و فلسفي گفته ميشود كه در مورد اخلاق و علم اخلاق صورت ميگيرد. اين مجموعه مباحث در تحقيقات و كتابهايي كه دربارة اخلاق صورت ميگيرد، در ذيل عنوانها و حوزههايي مانند فلسفة علم اخلاق، فرااخلاق، اخلاق هنجاري، علمالنفس اخلاقي و اخلاق توصيفي بررسي ميشوند. در واقع، فلسفة اخلاق عنوان عامي است كه ميتوان براي اين مجموعه مباحث متنوع در نظر گرفت. در ذيل، به توضيحاتي كه محققان دربارة حوزههاي مذكور ارائه دادهاند، اشاره ميشود:34
1. فلسفه علم اخلاق
فلسفة علم اخلاق را بايد زير مجموعة فلسفة علوم دانست؛ مانند فلسفة علم فيزيك و فلسفة علم روانشناسي. موضوع علم اخلاق، خود اخلاق است؛ ولي موضوع فلسفة علم اخلاق، علم اخلاق است، نه خود اخلاقِ به منزلة امر واقع. بنابراين، علم اخلاق، دانش درجة اول، و فلسفه علم اخلاق درجة دوم است. اين اصطلاح ناظر به علمشناسي نظري ـ تاريخي در مورد علم اخلاق است. پرسشهايي كه در اين حوزه مطرح ميشوند، از نظر موضوع، روش، غايت، اصول و مبادي، ارتباط با علوم ديگر (فلسفي و غيرفلسفي)، ادوار تاريخي، سير تحول در تاريخ، علل و عوامل تحول، معناي علم بودن آن، تفاوت آن از علوم ديگر و ... مربوط به علم اخلاقاند.
2. فرا اخلاق
فرااخلاق يا اخلاق تحليلي، شامل مجموعهاي از مباحث دربارة اخلاق است كه در ذيل بدانها اشاره ميشود:
الف) زبانشناسي فلسفي اخلاق
1. معناشناسي الفاظ و مفاهيم اخلاقي كه مهمترين آنها عبارتاند از: خوب و بد، مطلوب و نامطلوب، ارزشمند (الفاظ و مفاهيم ارزشي)، صواب (يا درست) و خطا (يا نادرست)، بايد و نبايد، وظيفه، تكليف، و مسئوليت (الفاظ و مفاهيم الزامي). كاربرد واژههاي مذكور منحصر به قلمرو اخلاق نيست، ولي در اين قلمرو نيز به كار ميروند. در اين مبحث مسئله اين است كه وقتي هر يك از اين واژهها در اخلاق به كار ميروند، دقيقاً به چه معناست؟ معناي اخلاقي هر يك از اين واژهها چه نسبتي با معنا يا معاني غيراخلاقي آن واژه دارد؟ معناي اخلاقي هر يك از اين واژهها چه نسبتي با معاني اخلاقي ساير واژهها دارد؟ ملاك يا ملاكهاي اطلاق و كاربرد اين واژهها چيست؟
2. تحليل جملات و گزارههاي اخلاقي، يعني جملات و گزارههاي حاوي الفاظ و مفاهيم اخلاقي: آيا گزارههاي اخلاقي همه تقديري و توصيهاياند يا همه تقريري و توصيفياند، يا بعضي توصيهاي و بعضي ديگر توصيفياند و يا نوع چهارمي وجود دارد؟ آيا گزارههاي اخلاقي، در تحليل نهايي، بيانگر امور واقعاند يا بيانگر ارزشها و تكاليف و يا اينكه همه از يك سنخ نيستند؟
ب) وجودشناسي اخلاقي
آيا حقيقت اخلاقي عيني يا آفاقياي وجود دارد يا نه؟ آيا در عالم واقعياتي اخلاقي وجود دارند يا آنكه اين واقعيات را خودمان پديد ميآوريم و آنها را قرارداد ميكنيم؟ ما كاشف حقايق اخلاقي هستيم يا جاعل آنها؟
ج) معرفتشناسي اخلاق
آيا گزارههاي اخلاقي را ميتوان به صدق و كذب يا لااقل به عيني و غيرعيني متصف كرد؟ آيا گزارههاي اخلاقي را ميتوان موجه يا مستدل كرد يا نه؟ اگر اينچنين باشد، روش توجيه يا استدلال در اخلاق چگونه است؟ در توجيه يا استدلال اخلاقي عقل چه نقشي ايفا ميكند؟ هر يك از شهود، دروننگري، احساس و عاطفه، و وجدان چه نقشي دارند؟ آيا حكم اخلاقي هنگامي پذيرفتني است كه قابل تعميم باشد يا تعميمپذيري در حكم اخلاقي شرط نيست؟ آيا ميتوان از گزارههاي حاكي از ساختار جسماني يا ذهني يا رواني فرد آدمي يا تواناييهاي بشر يا واقعيتهاي زندگي اجتماعي يا آثار و نتايج مترتب بر افعال انساني، يك سلسله احكام اخلاقي استنتاج كرد يا نه؟
حل مسائل اخلاق تحليلي به بررسي برخي از شاخههاي ديگر فلسفه بستگي دارد؛ شاخههايي مانند منطق، فلسفه منطق، فلسفه زبان، معرفتشناسي، فلسفة ذهن، و فلسفة كنش».
3-اخلاق هنجاري
مجموعه مباحث مربوط به اخلاق دستوري يا هنجاري35 عبارتاند از:
الف) ملاك كلي افعال خوب و بد و اوضاع و احوال عام در انجام و ترك افعال چيست؟ يعني تحقيق در چيستي معيار كلي و شرايط كلي كه بر اساس آن تعيين شود چه اموري خوب يا بد، مطلوب يا نامطلوب و ارزشمندند؟ كدام يك از افعال (انساني اختياري) صواب يا خطا، وظيفه و تكليفاند و بايد يا نبايد انجام گيرند؟ به تعبير ديگر، ملاك كشف مصاديق مفاهيم اخلاقي كه در فرااخلاق (بند الف) ايضاح شدهاند چيست؟
ب) ملاك خاص افعال خوب و بد و اوضاع و احوال خاص در انجام و ترك افعال چيست؟ در اوضاع و احوال خاص چه بايد كرد يا نبايد كرد؟ به عبارت ديگر، چگونه اصول و معيارهاي كلي اخلاقي را بر موارد خاص يا بر انواع موارد خاص تطبيق اطلاق و اِعمال كنيم؟ اينجاست كه انواع اخلاقهاي هنجاري خاص و اخلاقهاي مضاف مانند اخلاق تجارت، اخلاق پزشكي، اخلاق تعليم و تعلم، اخلاق محيط زيست، اخلاق قضايي، اخلاق سياسي و اخلاق هنري پديد ميآيند و اجزاي يك كل را تشكيل ميدهند كه فلسفة كاربسته يا كاربستي يا عملي36 يا اخلاق كاربردي يا عملي37 خوانده ميشود.
براي مثال، در اخلاق هنري يكي از پرسشهاي مهم اين است كه آيا هنر بايد براي هنر باشد يا در خدمت اخلاق. يكي ديگر از اقسام اخلاق كاربردي يا مضاف، اخلاق سياسي است. يك تفاوت عمده ميان اخلاق سياسي و ساير شاخههاي اخلاق اين است كه در اخلاق سياسي بحث در اينباره است كه درمورد قدرت چه بايد كرد و چه نبايد كرد. همه بايد و نبايدهايي كه مربوط به حوزة قدرت ميشوند، اخلاق سياسي را ميسازند. مسائل مورد بحث در اخلاق سياسي به دو دستة بزرگ تقسيم ميشوند: 1. مسائل مربوط به روابط حكومتها با هم (اخلاق روابطبينالمللي)؛ 2. مسائل مربوط به روابط حكومت با افراد جامعه تحت حكومت. براي مثال، دربارة مباحث و مسائل دستة دوم ميتوان گفت اين مسائل به سه مسئله عمده به شرح ذيل قابل ارجاع هستند:
مسئله اول اينكه آيا در يك حكومت، كساني كه مسئولاند و از طرف مردم انتخاب شدهاند تا در اداره و تدبير زندگي جمعي آنها دخالت داشته باشند، اخلاقاً بايد مطابق با داوريهاي اخلاقي مردم عمل كنند يا بر اساس داوريهاي اخلاقياي كه خودشان دارند. به بيان ديگر، در آنچه ميكنند يا نميكنند، بايد تشخيص اخلاقي مردمي را ملاك عمل قرار دهند يا تشخيص اخلاقيخودشان را؟
مسئلة دوم اينكه آيا وظايف و مسئوليتهاي اخلاقياي وجود دارند كه فقط براي دولتمردان و سياستمداران مصداق پيدا كنند و در خارج از حوزة سياست اصلاً مورد و مصداقي پيدا نكنند يا نه؟
مسئلة سوم اينكه آيا دولتمردان و سياستمداران اخلاقاً ميتوانند در زندگي سياسي خود ضوابط اخلاقياي را كه در خارج از حيطة سياسي بر ايشان الزامآور بوده است، نقض كنند؟ يعني كارهايي بكنند كه اگر اهل سياست نميبودند، اخلاقاً مجاز به انجام آن كارها نبودند، مثلاً دروغ بگويند، خشونت غيرعادلانه بورزند يا خُلف وعده كنند و...؟
ج) آيا وظيفه مقدم بر ارزش است يا لااقل بعضي از وظايف ما مستقل از هر ارزشياند؟ چنانكه وظيفهگرايان38 ميگويند؛ با ارزش مقدم بر وظيفه است و وظايف فقط كارهايياند كه غايات خاصي را حاصل ميكنند و ارزشي پديد ميآورند يا احياناً ارزشي را به شيوههاي خاصي توزيع ميكنند؟ چنانكه پيامدگرايان39 و غايتگرايان40 ميگويند؛ يا حق مقدم بر وظيفه است؛ يعني وظايف برحسب حقوق تعريف ميشوند، چنانكه طرفداران اخلاق حقمحور41 ميگويند؛ يا فضيلت مقدم بر همه است؟ يعني ارتقاي فضايل و افعال ناشي از فضايل هدف اصلي است، چنانكه طرفداران اخلاق ِفضيلتمحور42 ميگويند.
د) معناي زندگي چيست يا چه بايد باشد؟ يعني اولاً نقش و كاركرد زندگي چيست؟ ثانياً هدف زندگي چه بايد باشد؟
ه ) آيا حقوق طبيعياي (در برابر حقوق وضعي و قراردادي) وجود دارند؟ آيا حيوانات نيز حقوقي دارند و در نتيجه در برابر آنها تكاليفي داريم؟ گياهان چطور؟
4. علمالنفس اخلاقي
علمالنفس فلسفي اخلاقي مجموعهاي از مباحث فلسفي و احياناً تجربي، ناظر به امور نفساني و رواني است كه آدمي در مقام فاعل و عامل اخلاقي يا در مقام ناظر و داور اخلاقي با آنها سروكار دارد. عمدهترين اين مباحث عبارتاند از: مسئله جبر و اختيار، حب ذات و خوددوستي انسان، خودگروي روانشناختي، لذتگروي روانشناختي، مصلحتانديشي، ضعف اراده، عدم خويشتنداري، تحليل مفاهيمي مانند نيت، انگيزه، انگيزش، هدف، خواهش، علم، اراده، عمد، سهو، خطا، نسيان، فعل، سعي، گزينش، نتيجه فعل، ترك فعل، بيعملي، انفعال، استحقاق، لذت، الم، سعادت، نفع، علقه و عشق، و تحليل بعضي از فضايل يا رذايل خاص مانند عدالت، ظلم، خدمت و خيانت.
5. اخلاق توصيفي
اخلاق توصيفي در معناي محدود خود، يعني مجموعهاي از مباحث دربارة اينكه چه ديدگاهها يا قواعد يا افعال اخلاقي در جامعهاي خاص يا در ميان همة انسانها رايج و مشتركاند؟ اين ديدگاهها يا قواعد يا افعال اخلاقي چه آثار و نتايجي دارند. پاسخ به اين پرسشها مستلزم مطالعات و تحقيقات تجربي و تاريخي (و نه نظري و فلسفي) است؛ اما چون معمولاً پس از اينگونه مطالعات و تحقيقات تجربي و تاريخي، به تحليل و تفسير نيز ميپردازند، و به ويژه ميكوشند از اين طريق به نظريهاي در مورد طبيعت و سرشت اخلاقي انسان دست يابند، ميتوان گفت اخلاق توصيفي نيز صبغة نظري و فلسفي به خود ميگيرد. در اخلاق توصيفي، از دانشهايي مانند جامعهشناسي اخلاق، تاريخ اخلاق و انسانشناسي (مردمشناسي) اخلاق استفاده ميكنند.
5. ديدگاهها و مكاتب در حوزة اخلاقپژوهي43
در اين قسمت به تقسيمبنديهايي كه مربوط به ديدگاههاي فلسفة اخلاق است، اشاره ميشود. در واقع، اين بخشبنديها مربوط به ديدگاههاي كلي است كه در شاخههاي متعددِ فلسفة اخلاق وجود دارد.
فرااخلاق
الف ـ 1. درحوزة مفاهيم
از نظر تعريفپذيري اوصاف و محمولات اخلاقي:
نظرية كانت: اوصاف اخلاقي تعريفپذيراند.
نظرية مور، پريكارد، راس: اوصاف اخلاقي تعريفناپذيرند.
از نظر محتواي اوصاف و محمولات اخلاقي مانند خوب:
نظرية غيرطبيعتگرايي تصوري:44 اوصاف اخلاقي را نميتوان بر اساس مفاهيم غيراخلاقي، خواه طبيعي يا مابعدالطبيعي، تحليل و تعريف كرد.
اين نظريه در دو بخش قابل طرح است:
برخي از مفاهيم را ميتوان بر اساس ديگر مفاهيم اخلاقي تعريف كرد.
هيچ يك از اوصاف را نميتوان بر حسب مفاهيم ديگر تعريف كرد.
نظرية طبيعتگرايي تصوري:45 اوصاف اخلاقي را ميتوان بر حسب مفاهيم غيراخلاقي، خواه طبيعي يا مابعدالطبيعي، تحليل و تعريف كرد.
طبيعتگرايي را ميتوان به چند دسته تقسيم كرد:
نظريههاي فلسفي: الاهياتي يا خداشناختي كه ميگويند خوب آن است كه خدا بدان فرمان داده است، متافيزيكي كه معتقدند خوب يعني رابطة علّي و معلولي فعل و كمال متافيزيكي.
نظريههاي غيرفلسفي: نظريههاي روانشناختي (خوب آن است كه لذت يا
رضايت فراهم كند)، زيستشناختي (خوب آن است كه عمر را طولاني كند)، جامعهشناختي (خوب آن است كه به پيچيدگي و كمال جامعه كمك كند)، نظريات
تطوري يا تحولي (خوب آن است كه به نهادهاي موجود مانند نهاد دين، خانواده و ... كمك كند).
از نظر نحوة درك اوصاف اخلاقي
شهودگرايي: اوصاف اخلاقي تنها از طريق شهود قابل درك هستند. از آنجا كه اين اوصاف تعريفناپذيرند و از واقعيت و جنبه عيني مستقلِ غيرتجربي برخوردارند، پس نه قابليت درك با مشاهدة تجربي را دارند شوند و نه آنكه اثبات برهاني. اين ادراك از نوع توانايي روانشناختي، مانند وجدان يا ... نيز قابل درك نيست. اين اوصاف چنان به نظر ميرسند و بر انسان مكشوف ميشوند كه ميتوان گفت تنها راه، درك بيواسطة آنهاست. اين اوصاف به شكل مستقيم به شهود و ديدار ما در ميآيند. بنابراين، به نحو بيواسطه ازخوب آگاهيم يا نيستيم، طريق ديگري در كار نيست. بايد توجه داشت كه در نظرية شهود اخلاقي، مراد از شهود مربوط به نحوة حصول مفاهيم اخلاقي و فرآيند آن يا بحث در منبع آن نيست؛ بلكه نظر به نحوة انكشاف معلوم و چگونگي انكشاف آن است. يك معلوم اخلاقي مانند خوب، به نحو شهودي بر ما آشكار ميشود و نه تجربي، عقلي، وجداني و... .
غيرشهودگرايي:46 اوصاف اخلاقي از طريق غيرشهود مانند عقل نظري، عقل عملي، وجدان، حس اخلاقي و ... درك ميشوند.
الف ـ 2. در حوزه گزارهها
از نظر واقعنمايي گزارههاي اخلاقي:
شناختگرايي:47 گزارههاي اخلاقي حاكي از واقع هستند و خبري را در مورد واقعيت ابراز ميكنند.
ناشناختگرايي:48 گزارههاي اخلاقي حاكي از امر واقع نيستند و خبري در مورد آن اظهار نميكنند. آنها تجلي و انعكاس عواطف، اميال و گرايشها هستند يا صرفاً حالت دستوري و امري دارند و درباره واقعيت چيزي نميگويند.
الف ـ 3. در حوزة استدلال
از نظر رابطة هست ـ بايد: در مورد اينكه «آيا از گزارة مربوط به امر واقع ميتوان منطقاً گزارة مربوط به ارزش را نتيجه گرفت يا خير؟»، دو نظريه وجود دارد:
طبيعيگرايي تصديقي: نظريههايي كه به وجود رابطه منطقي ميان اين دو معتقدند.
غيرطبيعيگرايي تصديقي: نظريههايي كه به وجود اين رابطه خاص معتقد نيستند؛ هرچند روابط ديگر را ميپذيرند.
ب) در اخلاق هنجاري
در اين حوزه ميتوان به چهار مكتب مهم اشاره داشت:
1. وظيفهگروي يا اصالت وظيفه؛
2. نتيجهگروي يا اصالت نتيجه؛
3. اخلاق فضيلتمحور؛
4. اخلاق حقمحور.
مكتب اصالت وظيفه
اين مكتب بر اين نظر است كه بعضي از كارها فينفسه كارهاي درستياند و در برابر، ديگر از كارها فينفسه كارهاي نادرستياند. كارهايي كه انسان انجام ميدهد، بهطوركلي بر اين دو نوع تقسيم ميشوند. كارهايي كه فينفسه خطا يا صواباند، خطا و صواببودنشان به لحاظ ذات آنهاست و ما در مواجهه با آنها هيچ التفاتي به هيچ چيز ديگر نبايد داشته باشيم. به بيان ديگر، خوببودن كارها يا بدبودن آنها به آثار و نتايجي كه بر آنها مترتب است، بستگي ندارد. بر اين اساس، بايد كارهاي ذاتاً درست را انجام دهيم، نه كارهاي ذاتاً نادرست را. اين ديدگاه فقط به خود كار نظر دارد و به پيآمدهاي آن توجهي ندارد. در اينحالت، فقط وظيفه اخلاقي داريم. فعل اخلاقي بايد فارغ از نتايجي كه بر آن مترتب ميشود، انجام گيرد. پس انجام برخي از كارها خودبهخود وظيفه است و برخي ديگر انجام ندادنشان، وظيفه است. در ميان كساني كه به اين ديدگاه قائل هستند، ميتوان از كانت، اشاعره و آنسلم نام برد.
مكتب اصالت نتيجه
از نظر اين مكتب، هيچ كاري بهخوديخود، نه خوب است و نه بد؛ بلكه هر كاري هنگامي درست است كه داراي آثار و نتايج خوب، و وقتي نادرست است كه آثار و نتايج بدي داشته باشد. بنابراين، اگر از آثار و نتايج افعال چشمپوشي كنيم، نميتوان گفت كاري درست يا نادرست است؛ يعني اولاً و بالذات اين نتايجاند، كه خوب و بد هستند، و ثانياً و بالعرض افعالاند، كه متصف به آن اوصاف ميشوند؛ بنتام در اين گروه قرار ميگيرد. نتيجهگرايان در پاسخ به اينكه «چه نوع نتيجهاي بايد بر فعل مترتب شود تا آن فعل خوب گردد؟»، بر دو دستهاند: 1. اصالت لذت يا لذتگروي؛49 2. نالذتگروي.
نالذتگرايان چند دستهاند: مكتب قدرت (فعلي كه انسان را قادر كند، خوب است)؛ مكتب معرفت (فعلي كه معرفت انسان را بيفزايد، خوب است)؛ مكتب تحقق نفس (فعلي كه منجر به فعليت رساندن استعدادهاي آدمي باشد، خوب است)؛ مكتب كمال، مكتبسعادت، رفاه و....
در ميان نتيجهگرايان در مورد اينكه اين نتيجه و اثر (سود و... ) فعل، براي چه كسيحاصل ميشود، سه ديدگاه مختلف وجود دارد:
1. خودگروي: نتيجة مطلوب براي خود فاعل؛
2. ديگرگروي: نتيجة مطلوب براي گروهي از انسانها (طبقه خاص يا همكيشان)؛
3. همهگروي: نتيجه مطلوب براي همة انسانها (بيشترين انسانهاي ممكن با بيشترين سود).
مكتب اخلاقي فضيلت محور
اين مكتب معتقد است در اخلاق، فقط، فضيلت، كه به معناي حالت مطلوب دروني انسان است بايد مورد توجه قرار گيرد. اگر افعال ظاهري به خوبي و بدي متصف ميشوند، به دليل تأثيري است كه آنها در ايجاد حال دروني (فضيلت) دارند، نه چيز ديگري. هر كس اين حالت مطلوب دروني را داشته باشد، هر فعلي از او صادر شود، از لحاظ اخلاقي خوب است. ارزش اخلاقي اساساً از آنِ احوال قلبي و دروني است. در اين صورت، دو انساني كه فعل ظاهري آنها شبيه هم است، ولي احوال و ملكات باطني آنها با هم متفاوت است، از لحاظ اخلاقي متفاوت خواهند بود. اين مكتب كه افرادي مانند اسلاوْت و مكاينتاير بدان معتقدند، خاستگاه ارسطويي دارد. ارسطو ميگفت «انسان بايد چهار فضيلتِ حكمت، شجاعت، عفت و عدالت را داشته باشد، و اگر در درون انسان اين چهار فضيلت رسوخ داشته باشد، آنگاه هر كاري از او صادر شود، خوب است«.
مكتب اخلاقي حقمحور
در اين ديدگاه، اخلاق بر اساس وظيفه ابتناء نمييابد؛ بلكه بر حق مبتني است. در اين مكتب نظر بر اين است كه نبايد به طور دائم در اخلاق بگوييم آدميان چه وظايفي دارند؛ بلكه بايد گفت از چه حقوقي برخوردارند. البته بيشك وقتي براي شخص حقي اثبات شد، در اثر اثبات حق، براي ديگري نسبت به من (يا من نسبت به ديگري) وظايفي نيز پديد ميآيد؛ ولي مهم آن است كه محور، حقوقاند نه تكاليف و وظايف. جان راولز و تا حدي استوارت ميل در اين مكتب جاي ميگيرند.
نتيجهگيري
كثرت مباحث و مسائل در فلسفة اخلاق موجب ميشود تا آنها را در قالبهايي كلي بررسي كنيم. اين كار موجب ميشود لااقل سرنخهاي حوزههاي اخلاقپژوهي آشكار شود. امروزه براي تحقيق و ارائه نظرياتي دربارة فلسفة اخلاق، آگاهي ـ هرچند مختصر ـ از ديگر بخشهاي اخلاقپژوهي، ضروري است. دامنة اين پژوهشها به طور دائم افزايش مييابد و محققان براي داشتن چشمانداز كلي در اين حوزه، بايد جمعبنديهاي كلان داشته باشد. از اين طريق، خطر سردرگمي در اين شاخه از فلسفه كمتر خواهد شد. همانگونه كه اين مقاله نيز به همين منظور، بر اساس مباحث موجود (يا ممكن) در اخلاقپژوهي و توضيحات محققان، به يك جمعبندي در اين حوزه اقدام كرده است.
منابع
راسل، برتراند، اتميسم منطقي، ترجمه جلال پي كاني، تهران، علم، 1388.
راسل، برتراند، جستارهاي فلسفي، ميرشمسالدين اديب سلطاني، تهران، اميركبير، 1363.
ملكيان، مصطفي، دين پژوهي ما و فلسفههاي غربي(گفتگو)، مندرج در تاملات ايراني، حسين كاجيتهران،روزنه، 1380.
مور، جورج ادواد، مباني اخلاق، توكلي وعسگري، قم، پژوهشگاه علوم وفرهنگ اسلامي، 1385.
خاتمي، محمود، گفتارهايي درپديدارشناسي هنر، تهران، فرهنگستان هنر، 1387.
اميد، مسعود، «فلسفه فلسفه»، حكمت و معرفت، ش 45، تهران، روزنامه اطلاعات، 1385.
ذاكرزاده، ابوالقاسم، فلسفه ماكس شلر، تهران، الهام، 1387.
وارنوك، مري، اگزيستانسياليسم، حسين كاظمي، تهران، شهرخورشيد، 1388.
وارنوك، وارنوك، اگزيستانسياليسم و اخلاق، مسعودعليا، تهران، ققنوس، 1379.
داروال، گيبارد وريلتن، نگاهي به فلسفه اخلاق درسده بيستم، مصطفي ملكيان، تهران، سهروردي، 1381.
اميد، مسعود، فلسفه اخلاق درايران معاصر، تهران، علم، 1388.
عليا، مسعود، كشف ديگري همراه با لويناس، تهران، ني، 1388.
طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، قم، موسسه النشرالاسلامي، 1414.
سروش، عبدالكريم، اوصاف پارسايان، تهران، صراط، 1371.
سروش، عبدالكريم، تفرج صنع، تهران، سروش، 1366.
مَكينِري، رالف، اخلاق مسيحي، محمدسوري واسماعيل عليخاني، قم، پژوهشگاه علوم وفرهنگ اسلامي.
فنايي، ابوالقاسم، دين درترازوي اخلاق، تهران، صراط، 1384.
گزيده اوپه نيشدها، ترجمه صادق رضازاده شفق، تهران، علمي وفرهنگي، 1367.
كنفوسيوس، مكالمات، كاظم زاده ايرانشهر، تهران، علمي وفرهنگي، 1375.
سوزوكي، راه بودا، ع. پاشايي، تهران، اسپرك، 1368.
كونگ، هانس، ساحتهاي معنوي اديان جهان، نشانه راه، حسن قنبري، قم، مركزمطالعات وتحقيقات اديان و مذاهب، 1387.
كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، سيدجلالالدين مجتبوي، تهران، سروش، 1380.
ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، محمدحسن لطفي، تهران، طرح نو، 1385.
هيوم، ديويد، تحقيق درمبادي اخلاق، رضاتقيان ورزنه، تهران، گويا، 1377.
جعفري، محمدتقي، اخلاق ومذهب، تهران، تشيع، 1354.
راسل، برتراند، اخلاق و سياست در جامعه، محمدحيدريان، تهران، بابك، 1355.
اتكينسون، آر. اف، درآمدي به فلسفه اخلاق، سهراب علوي نيا، تهران، مركز ترجمه و نشركتاب، 1370.
نراقي، ملااحمد، معراج السعادة، تهران، علمي، بيتا.
مرداك، آيريس، سيطره خير، شيرين طالقاني، تهران، شور، 1387.
ادوادز، پل، فلسفه اخلاق، انشاالله رحمتي، تهران، تبيان، 1378.
وارنوك، ج، فلسفه اخلاق درقرن حاضر، صادق لاريجاني، تهران، علمي فرهنگي، 1362.
مصباح يزدي، محمدتقي، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، 1365.
سربخشي، محمد، اخلاق سكولار، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1388.
* استاديارگروه فلسفه دانشگاه تبريز masud_omid1345@yahoo.com
دريافت: 9/10/89 ـ پذيرش: 15/12/89
1. برتراند راسل، اتميسم منطقي، ترجمه جلال پيکاني، ص9-7؛ راسل برتراند، جستارهاي فلسفي، ترجمه ميرشمسالديناديب سلطاني، ص10-7؛ مصطفي ملکيان، دين پژوهي ما وفلسفه هاي غربي، ص356-352.
2. محمود خاتمي، گفتارهايي درپديدارشناسي هنر، ص58-55؛ مسعود اميد، «فلسفه فلسفه»، حکمت ومعرفت، ش 45، ص67.
3. مسعود اميد، «فلسفه فلسفه»، حكمت و معرفت، ش 45، ص66.
4. descriptive
5. گيبارد وريلتن داروال، نگاهي به فلسفه اخلاق درسده بيستم، ترجمه مصطفي ملکيان، ص12،11،9؛ مسعود اميد، فلسفه اخلاق درايران معاصر، ص469 ـ 467.
6. ر.ك: مسعود عليا، کشف ديگري همراه با لويناس، فصل ششم: اخلاق به منزله فلسفه اولي.
7. to defininition or the meaning of ethics
8. discipline
9. moral vision or sight
10. inclination,consciousness
11. traditionestablished commendable custom
12. ethics-based philosophy or moral philosophy
13. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان،ج1،1414،ص362-354،وج4،ص20-18.
14. عبدالکريم سروش، اوصاف پارسايان، ص96-95؛ عبدالکريم سروش،تفرج صنع، ص263.
15. رالف مَکينِري، اخلاق مسيحي، محمدسوري و اسماعيل عليخاني، ص22-21.
16. ابوالقاسم فنايي، دين درترازوي اخلاق، ص14-13.
17. محمد سربخشي، اخلاق سکولار، ص 49.
18. مصطفي ملکيان، جزوه مسايل جديد کلامي، ش1237،ص3-2.
19. گزيده اوپه نيشدها، ترجمه صادق رضازاده شفق، ص17-16.
20. کنفوسيوس، مکالمات، کاظمزاده، ص31-30.
21. راه بودا سوزوکي، ع. پاشايي، ص215پاورقي.
22. هانس کونگ، ساحت هاي معنوي اديان جهان، نشانه راه، ترجمه حسن قنبري، ص228.
23. همان،ص229.
24. ر.ك: فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه سيدجلالالدين مجتبوي، بخش سوم، فصل22 وبخش چهارم فصل31.
25. همان،ص440-435.
26. ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفي، ص66.
27. ديويد هيوم، تحقيق درمبادي اخلاق، ترجمه رضاتقيان ورزنه، ص65.
28. جورج ادواد مور، مباني اخلاق، ترجمه توكلي و عسگري، ص124.
29. محمدتقي جعفري، اخلاق ومذهب، ص62.
30. برتراند راسل، اخلاق وسياست درجامعه، ترجمه محمد حيدريان، ص27.
31. آر. اف اتکينسون، درآمدي به فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوي نيا، ص16.
32. ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ص39.
33. ملااحمد نراقي، معراج السعادة، ص17.
34. محمدتقي مصباح يزدي، دروس فلسفه اخلاق، ص10.
35. normative ethics
36. applied philosophy
37. applied ethics
38. deontologists
39. consequentialists
40. teleologists
41. rights-based ethics
42. virtue-based ethics
43. آيريس مرداک، سيطره خير، ترجمه شيرين طالقاني،21-20، ج. وارنوک، فلسفه اخلاق درقرن حاضر، صادق لاريجاني، فصل اول وص107.
44. non naturalism
45. naturalistism
46. non intuitionism
47. cognitivism
48. non cognitivism
49. Hedonism