فردگرایی و جمعگرایی در اقتصاد اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
- Agassi, J. (1960). Methodoloigical Individualism. British Journal of Sociology. 11(3), 244_270.
- Alchian, A., & Demstez, H. (1973) The Property Rights Paradaigm. Journal of Economic History, 33, 16-27.
- Boland, L. (1982). The Foundations of Economic Method. London: George Unwin & Allen.
- Buchanan, J. (1991). The Economics and the Ethics of Constitutional Order. Ann Arbor: University of Michigan Press.
- Currie, G. (1984). Individualism and Global Supervenience. British Journal of the Philosophy of Science, 35, 345-358.
- Hayek, F. (1955). The Counter-Revolution of Science. UK: Collier-Macmillan.
- Potts, J. (2010). Ontology in Economics In R. Poli & J. Seibt Theory and Applications of Ontology. Philosophical Perspectives, London: Springer Science & Business Media.
- Rutherford, M. (1999). Institutions in economics; The old and the new institutionalism. Cambridge: Cambridge University Press.
- Smith, A. (1776; 1970). The Wealth of Nations. New York: Penguin Books.
- Lloyd, C. (1991). The Methodologies of Social History: A Critical Survey and Defence of Structuralism. History and Theory, 30; 180-219.
فردگرايي و جمعگرايي در اقتصاد اسلامي
محمدجواد توكلي / استاد گروه اقتصاد مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني tavakoli@iki.ac.ir
دريافت: 08/12/1403 ـ پذيرش: 17/02/1404
چکيده
«فردگرايي» يا «اتمگرايي» يکي از فروض بنياديني است که در قالب فردگرايي هستيشناختي، ارزششناختي و معرفتشناختي، نظريههاي اقتصاد متعارف را تحت تأثير قرار داده است. اين مقاله با استفاده از روش تحليلي رويکرد اقتصاد اسلامي نسبتبه فردگرايي و جمعگرايي را بررسي کرده است. بر اساس يافتههاي پژوهش، رويکرد فردگرايي لوازمي (همچون تقليلگرايي، روانشناسيگرايي، بنيانهاي خرد، فردگرايي سياسي، انسانگرايي و غفلت از وجودهاي جمعي) دارد که از منظر اقتصاد اسلامي پذيرفتني نيست. بر اساس مباني اقتصاد اسلامي، رويکرد افراطي «کلگرايي» نيز بهواسطي بيتوجهي به فرد مردود است؛ زيرا آنچه وجود عيني دارد فرد است و نبايد به بهانة اجتماع، وجود فرد و حقوق او را ناديده گرفت. رويکرد اقتصاد اسلامي نسبتبه فردگرايي و کلگرايي را ميتوان نوعي «فردکلگرايي» دانست که در آن وجود اصيل فرد و جمع و رابطة مقابل بين آن دو پذيرفته شده است. بر اين اساس، همانگونه که فرد بر جمع اثر ميگذارد، هويتهاي جمعي نيز بر افراد اثرگذار است. اين امر مستلزم آن است که واحد تحليل به فرد منحصر نشود. توجه همزمان به منافع فرد و جمع نيز يکي از اقتضائات ارزششناختي اين رويکرد است. البته در رويکرد اسلامي، اولويت منافع اجتماعي بر منافع فردي را در صورت تزاحم ميتوان پذيرفت.
کليدواژهها: فردگرايي، جمعگرايي، اقتصاد اسلامي.
مقدمه
يکي از مباني بنيادين دانش اقتصاد نوع نگاه به فرد و جمع است. از نظر تاريخي، دانش اقتصاد تمايل زيادي به پذيرش فردگرايي داشته است. اقتصاددانان قرن هجدهم، بهجاي اينکه نظريههاي اقتصادي را بر پاية انديشههاي جمعگرايانة افلاطون پايهگذاري کنند، انديشههاي فردگرايانة ارسطو را مبنا قرار دادند. همين پايهگذاري موجب شد که نهتنها فرد، واحد تحليل شود، بلکه وجود فرد اصيل قلمداد شد و فردْ محور ارزشگذاري اقتصادي قرار گرفت.
فردگرايي در دانش اقتصاد، در قالب انديشة «ذرهگرايي» (اتميسم) ظاهر شد؛ آنچه از آن با عنوان «فردگرايي روششناختي» يا «فردگرايي اتموار» ياد ميشود. در چارچوب اين انديشه، فرد بهمثابة کوچکترين واحد تحليل در نظريههاي علم اقتصاد مطرح ميگردد. جامعه نيز چيزي جز جمع جبري اين واحدهاي اتموار قلمداد نميشود و براي آن، هويت مستقل در نظر گرفته نميشود. علاوه بر اين، فردْ محور توجه در توزيع منافع اقتصادي قرار ميگيرد.
اين مقاله ضمن تبيين تقابل فردگرايي و جمعگرايي در دانش اقتصاد و نقد آن، رويکرد اقتصاد اسلامي نسبتبه اين مقوله را بررسي کرده است. بدينروي ابتدا تحليلي از ريشههاي تقابل فردگرايي و جمعگرايي در اقتصاد ارائه ميشود؛ تحليلي که ما را به اعماق تاريخ انديشة اقتصادي ميبرد. در ادامه، فردگرايي اتموار، کلگرايي و رويکردهاي ميانه بررسي و نقد ميشوند. توجه به استلزامات معرفتي، وجودي و ارزشي فردگرايي در اقتصاد، بخش بعدي مباحث را به خود اختصاص ميدهد. درنهايت، رويکرد اقتصاد اسلامي نسبت به فردگرايي و جمعگرايي تحليل ميشود.
1. تقابل فردگرايي و جمعگرايي در اقتصاد
تقابل فردگرايي و جمعگرايي در علوم انساني و اجتماعي، سابقهاي طولاني دارد. اين تقابل فکري را ميتوان در انديشة فلاسفة يونان باستان مشاهده کرد. ريشههاي تمايل به جمعگرايي را بايد در انديشههاي افلاطون و ريشههاي اقبال به فردگرايي را در انديشههاي ارسطو دنبال کرد.
تجلي رويکرد جمعگرايي افلاطون را ميتوان در انگارة (ايده) «مدينة فاضله» او مشاهده کرد؛ انگارهاي که در انديشة اقتصادي، به سمت مالکيت عمومي و دولتي متمايل ميشود. در مقابل، گرايش ارسطو به فردگرايي، در چارچوب تمايل به مالکيت خصوصي ظاهر ميشود.
ظهور فردگرايي در اقتصاد متعارف، عمدتاً در اقتصاد کلاسيک صورت گرفت؛ زماني که پايهگذاران اين سنت اقتصادي، با تبعيت از رويکردهاي طبيعتگرايانة گسترشيافته در بستر نوزايي، به فرد و تمايلات او اصالت دادند. اين اصالت زمينهساز گذر از دين طبيعي به قانون طبيعي و سپس نظم طبيعي شد.
در اين مسير، حتي نظم مشهود در دنياي اقتصادي نيز محصول انتخابهاي فردي قلمداد ميشود که پيوند ميان ايشان در دايرة منافع فردي تعيين ميگردد. بر اين اساس، نيروي جاذبة بين افراد، در فضاي تعاملات اجتماعي، به تمايل فرد به منافع خود فروکاسته ميشود. در اين زمينه، آدام اسميت در فراز معروف خود در کتاب ثروت ملل مينويسد: «به خاطر نيکوکاري قصاب يا نانوا نيست که ميتوانيم اميدوار باشيم به ناهاري برسيم، بلکه به علت توجه آنها به منافع شخصي خودشان است. ما به منافع خودمان توجه داريم؛ بر خوددوستي آنها تکيه ميکنيم، نه به توجه آنها به انسانيت. ما هيچگاه با آنها از ضرورتهايشان سخن نميگوييم، بلکه به منافعشان توجه ميدهيم» (اسميت، 1776؛ 1970 ص30-31).
پيش از آنکه اصطلاح «فردگرايي روششناختي» توسط شومپيتر ابداع شود، اين مفهوم با عنوان «اتمگرايي» مطرح بود. «اتم» بهمعناي واحد غيرقابل تقسيم است. هرچند در ادبيات اجتماعي، بهمعناي فرد منزوي به کار ميرود، اما اقتصاددانان افراد منزوي و جداي از ديگران را مد نظر ندارند، بلکه در اين گفتمان، فرد بهمثابة يک واحد اصيل، براي توجه نظري و عملي مطرح ميشود (ايمان و غفارينسب، ۱۳۹۱، ص۳).
2. سطوح سهگانه در تحليل فرد و جامعه
نگاه به فرد و جامعه، در قالب سه رويکرد هستيشناختي، ارزششناختي و معرفتشناختي قابل تمايز است:
2-1. هستيشناسي
مسئلهاي که در وجودشناختي مطرح است اين است که از ميان فرد و جامعه، کداميک داراي وجود خارجي هستند؟ آيا جامعه، وجودي اصيل دارد؟
2-2. ارزششناسي
رتبهبندي منافع فرد و جمع مد نظر قرار ميگيرد. سؤال اساسي در اين زمينه آن است که آيا منافع جامعه را بايد همسطح منافع فرد در نظر گرفت يا برتر از آن؟
2-3. معرفتشناسي
مسئله مربوط به واحد تحليل پديدههاي اجتماعي است. سؤال اين است که هنگام تبيين پديدههاي جمعي، آيا بايد آن را به فرد و پديدههاي فردي فروکاست؟
جدول 1: سطوح تقابل فردگرايي و کلگرايي
رويکرد هستيشناختي ارزششناختي معرفتشناختي
فردگرايي تنها فرد وجود دارد. منافع فرد اهميت دارد. فرد واحد تحليل است.
کلگرايي کل وجود مستقل دارد. منافع جمع بر فرد اولويت دارد. کل واحد تحليل است.
از منظر طرفداران فردگرايي، تنها فرد وجود حقيقي دارد (فردگرايي هستيشناختي). اين نگاه وجودشناسانه، زمينهساز طرح «فردگرايي معرفتشناختي» نيز شده است. بر اساس اين ديدگاه، فردْ واحد تحليل محسوب ميشود و قوانين حاکم بر پديدههاي کلان و پيچيدة اقتصادي، قابل تقليل به قوانين مربوط به افراد است.
همچنين اصالت منافع فرد و تقدم آن بر منافع جمع، لازمة «فردگرايي اخلاقي (ارزششناختي)» است که ارتباط نزديکي با فردگرايي هستيشناختي و روششناختي دارد.
جدول 2: فردگرايي هستيشناختي، روششناختي و ارزششناختي (بادامچي، 1386، ص113ـ114)
فردگرايي هستيشناختي فردگرايي روششناختي فردگرايي اخلاقي
الف. كل از نظر وجودي فراتر از اجزاي خود است.
ب. صفات كل قابل تحويل به صفات اجزاي آن است.
ج. كل (مانند جامعه) بر اعضاي خود تأثير شديدتري بر جاي ميگذارد تا اعضا بر كل (جامعه). الف. مطالعة اجتماعي مناسب، شامل بررسي کلهاي اجتماعي است.
ب. واقعيتهاى اجتماعى تنها برحسب واحدهاى فرافردى، مانند دولت يا نيروهاى فرافردى (مانند اراده مردم) قابل تبيين هستند. رفتار فرد برحسب تأثير كل جامعه بر فرد قابل فهم است.
ج. فرضيات و نظريات اجتماعى يا فراتر از آزمون تجربىاند و يا تنها در برابر اطلاعات خرد قابل آزمون هستند. الف. تنها فرد داراي ارزش است.
ب. منافع خير اعلا عبارت از كل همراه با وظيفة حفظ آن است.
ج. افراد تنها تا آنجا ارزشمندند كه خير كل را پيگيري ميكنند.
در مقابل، طرفداران کلگرايي (جمعگرايي) براي کلها وجودي مستقل در نظر ميگيرند (کلگرايي هستيشناختي)، منافع جمع را بر فرد ترجيح ميدهند (کلگرايي ارزششناختي) و معتقدند: کلها را نميتوان به اجزا و عناصر انساني تقليل داد.
از ديدگاه آنها، کل داراي صفات نوپديدي است که اجزا فاقد آن هستند. ازاينرو کل بايد بهمثابة واحد تحليل و غيرقابلتجزيه به افراد تلقي گردد (کلگرايي معرفتشناختي) (بادامچي، ۱۳۸۶، ص109ـ112).
جدول 3: كلگرايي هستيشناختي، روششناختي و ارزششناختي (بادامچي، 1386، ص113ـ114)
كلگرايي هستيشناختي كلگرايي روششناختي كلگرايي اخلاقي
الف. كل از نظر وجودي فراتر از اجزاي خود است.
ب. صفات كل قابلتحويل به صفات اجزاي آن نيست.
ج. كل (مانند جامعه) بر اعضاي خود تأثير شديدتري بر جاي ميگذارد تا اعضا بر كل (جامعه). الف. مطالعة اجتماعي مناسب عبارت از مطالعة كلهاي اجتماعي است.
ب. واقعيتهاى اجتماعى تنها برحسب واحدهاى فرافردى، مانند دولت يا نيروهاى فرافردى مانند اراده مردم، قابلتبيين هستند. رفتار فرد برحسب تأثير كل جامعه بر فرد قابلفهم است.
ج. فرضيات و نظريات اجتماعى يا فراتر از آزمون تجربىاند و يا تنها در برابر اطلاعات خرد قابل آزمون هستند. الف. كلهاى اجتماعى بينهايت ارزشمندند.
ب. خير اعلا عبارت از كل، همراه با وظيفة حفظ آن است.
ج. افراد تنها تا حدى ارزشمندند كه خير كل را پيگيري مىكنند.
3. تمايز کلگرايي هستيشناختي، روششناختي و ارزششناختي
تمايز ميان کلگرايي هستيشناختي، روششناختي و ارزششناختي به فهم بهتر اين رويکرد کمک ميکند.
3-1. کلگرايي هستيشناختي
کلْ وجودي فراتر از اجزاي خود دارد و داراي صفاتي است که قابل تحويل به صفات اجزاي خود نيست. افزون بر اين، تأثير کل (مانند جامعه) بر اعضاي خود، شديدتر از تأثير اعضا بر کل است.
3-2. کلگرايي معرفتشناختي
کلْ واحد تحليل محسوب ميشود و نميتوان آن را بر اساس واحدهاي فردي تبيين کرد يا به آن فروکاست.
3ـ3. کلگرايي اخلاقي
اهميت کلهاي اجتماعي موجب ميشود اهداف کلها، ازجمله جامعه بر اهداف فرد مقدم باشند (بادامچي، ۱۳۸۶، ص109ـ112).
4. کلگرايي در انديشة اقتصاددانان
اقتصادداناني همچون اشمولر (از مکتب تاريخي آلمان)، وبلن (از نهادگرايان قديم) و مارکس، طرفدار «کلگرايي هستيشناختي» هستند.
از نظر آنها، جامعه بر فرد تقدم دارد و احساس، انديشه و عملِ او را شکل ميدهد. پيامد روششناختي اين اصل هستيشناختي آن است که مطالعات اجتماعي بايد از نوع «بالا به پايين» يا «کلان به خرد» باشد. پيامدهاي اخلاقي، سياسي و حقوقي اين رويکرد نيز مشخص است: فرد بايد تسليم علايق گروه باشد و وظايف بر حقوق مسلط شود (بادامچي، ۱۳۸۶، ص۱۱۳).
1-4. انتقادات به کلگرايي روششناختي
منتقدانْ «کلگرايي روششناختي» را رويکردي ذاتگرا قلمداد ميکنند که به اوصاف ماهوي اشيا توجه دارد و به ظهور دولتهاي توتاليتري ميانجامد.
پوپر، از منتقدان جدي و شناختهشده کلگرايي روششناختي، معتقد است: کلگرايي همانگونه که در فلسفة افلاطون و هگل متجلي شده، به نظريه و دولت توتاليتري منتهي ميشود (بادامچي، ۱۳۸۶).
5. ظهور رويکردهاي ترکيبي: فردکلگرايي
مشکلات کلگرايي و فردگرايي موجب ظهور برخي رويکردهاي ترکيبي، ازجمله «فردکلگرايي» شده است. در اين رويکرد، از وابستگي متقابل ساختاري فرد و بازار حمايت ميشود. فرض عاملان اقتصادي که تنها از طريق يک واسطة فرافردي (نظير بازار) مرتبط ميشوند و هرگز با يکديگر تماس برقرار نميکنند، يک فرض کاملاً کلگرايانه است؛ همانگونه که فرض استقلال متقابل عاملان اقتصادي، يک فرض صرفاً فردگرايانه است. درواقع، «بازار» چارچوب نهادي و «وضعيت» شاکلة کلگرايانه تفکر فردگرايي را تشکيل ميدهد.
کساني که فرضية «وابستگي متقابل ساختاري فرد و بازار» را ميپذيرند، ترکيبي از فروض «فردگرايي» و «کلگرايي» را قبول کردهاند؛ اتحادي که ميتوان از آن با عنوان «فردکلگرايي» ياد کرد (بادامچي، ۱۳۸۶، ص۱۱۰).
6. فردگرايي اتموار (اتميسم)
بوکانان معتقد است: تنها کساني وارد گفتوگوي علمي در اقتصاد متعارف ميشوند که تحليل خود را بر انتخاب فرد متمرکز کنند و فرض «فرد خودمختار» را بپذيرند.
«خودمختاري فرد» بهاينمعناست که فرد به گونهاي انتخاب و رفتار ميکند که گويي جداي از جامعه يا گروههاي انساني اطراف خود زندگي ميکند. درواقع، او بهصورت «ايزوله» از ديگران فرض ميشود (بوکانان، 1991، ص14). اين فرض در ادبيات اقتصادي، با عنوان «فردگرايي روششناختي» شناخته ميشود.
1-6. نقد فردگرايي روششناختي
پذيرش فردگرايي روششناختي توسط اقتصاددانان نئوکلاسيک، ريشه در تمايل آنها به خلق نظريههاي اقتصادي مطابق با معيارهاي اثباتگرايي دارد؛ ازجمله: شکلگرايي (فرماليسم)؛ قياسگرايي؛ انتظام عليتي؛ نظام (سيستم)هاي بسته؛ ذرهگرايي (اتميسم)؛ تقليلگرايي.
اين شرايط براي امکانپذير ساختن الگوي استنتاجي ـ قانوني، بهعنوان الگوي مد نظر اثباتگرايي ضروري است. اما قوانين پديدارهاي اجتماعي پيچيده را نميتوان به قوانين فردي تقليل داد. هر نظريهپرداز انتخاب عقلاني معتدل، وجودهاي کلان (مانند بازار و دولت) يا متغيرهاي کلان (مانند کميابي و بدهي مالي) را مسلّم فرض ميکند، اما مفاهيم کلان بر اساس خصلتها و کنشهاي فردي تعريفشدني نيستند. بنابراين، نظريهپرداز انتخاب عقلاني معتدل نميتواند به پيشفرضهاي فردگرايي روششناختي کاملاً وفادار بماند (بانگ، ۱۳۸۰، ص۱۰۹).
2-6. نقد فردگرايي افراطي و پيامدهاي آن
فردگرايي با تأکيد بر تقدم مطلق فرد و مشروعيت پيگيري بيامان منافع فردي، به ديدگاهي همشکلگرايانه و غيرتاريخي دربارة ماهيت انسان منجر ميشود. هماورد معرفتشناختي اين انگارة هستيشناختي اين است که نيازي به هيچيک از مقولات و انتظامات خاص جامعهشناختي، اقتصادي يا سياسي وجود ندارد.
نتيجة اين رويکرد بيتوجهي به دورههاي تاريخي مختلف است. در همين زمينه، «صندوق بينالمللي پول» به جهان سوم توصيه ميکند که بهجاي تمرکز بر مسائل خاص خود، از الگوهاي اقتصادي جهان اول تقليد کنند.
اقتصاددانان با پذيرش فردگرايي، قادر به تبيين رفتار افراد که همواره در جامعه و از لحاظ اجتماعي مشروط به آن شکل ميگيرد، نيستند. بدينروي، فردگرايي به مسائل مربوط به روابط خرد ـ کلان و کلان ـ خرد بيتوجهي ميکند.
در چارچوب رويکرد فردگرايانه، نميتوان اين پديده را تبيين کرد که چرا فردي کارامد، ولي فاقد ارتباطات مناسب، ارتقا پيدا نميکند، درحاليکه فردي ناکارامد، ولي مرتبط با شبکهاي قوي، پيشرفت ميکند (بانگ، ۱۳۸۰، ص۱۰۹).
3-6. فردگرايي معرفتشناختي و محدوديتهاي آن
فردگرايي معرفتشناختي داراي همان نقايص فردگرايي هستيشناختي است. برخي امور همچون کالاي عمومي، دولت، نهادهاي اقتصادي، توسعه، کميابي، تقاضاي بازار، قيمت و تعادل، قابل تحويل به کنشهاي فردي نيستند.
طرفداران فردگرايي معرفتشناختي ميکوشند احساسات، انگارهها، ارزشگذاريها و نيتهاي همة عاملان را بازسازي کنند و همة انسانها را مشابه يکديگر و تابع قوانيني يکسان در نظر بگيرند. اين دقيقاً همان رويکردي است که اقتصاددانان نئوکلاسيک، بهويژه بنيانگذاران اين مکتب، يعني والراس، جوونز، منگر، پارتو و مارشال، مدعي اجراي آن بودند، اما هيچيک از آنها از يافتههاي روانشناسي تجربي، بهويژه اين کشف جديد که مردم واقعي عادتاً بيشينهساز نيستند، استفاده نميکردند. به همين دليل، فردگراهاي روششناختي ناگزير شدند که قوانين روانشناسي را بر اساس مفروضات خود بسازند و درنتيجه، بهجاي علم، در قلمرو خيالپردازي وارد شوند (بانگ، ۱۳۸۰، ص109).
4-6. انتقادات جمعگرايان به فردگرايي
جمعگرايان اشکالات متعددي به ديدگاه فردگرايي وارد ميکنند. يکي از مهمترين انتقادات آنها اين است که هر شکلي از جامعه يا اجتماع افراد، ممکن است ارزشهاي مشترکي را منعکس کند. شکلگيري ارزشهاي هر فرد، ممکن است تحت تأثير ارزشهاي کساني باشد که او در جامعه با آنها ارتباط دارد.
چالش جمعگرايان نسبتبه فردگرايي روششناختي، فراتر از اين ادعا ميرود که افراد از طريق حضور در جامعه، بهصورت متقابل بر يکديگر تأثير ميگذارند. چالش قويتر آنها اين است که فردگرايي يا جدا کردن فرد از جامعه، از جهت مفهومي امکانپذير نيست.
اينکه تصور کنيم علايق افراد يک جامعه کاملاً واگرا هستند و به يکديگر ارتباطي ندارند، فرضي غيرواقعي و بيمعناست (بوکانان، 1991، ص14).
5-6. ديدگاه بوکانان دربارة فردگرايي معرفتشناختي
به نظر بوکانان، فردگرايي معرفتشناختي يا روششناختي پيشفرض تحقيق در تمام برنامههاي پژوهشي علم اقتصاد است.
«اقتصاد ساختاري» (Constitutional Economics) هم که پيشنهاد اوست، از اين اصل فاصله چنداني نميگيرد. در اقتصاد ساختاري، فرض فردگرايي روششناختي با چالش جدي مواجه نميشود؛ اما بهصورت ضمني يا صريح، وجود برخي عوامل فرافردي پذيرفته ميشود.
ارزيابيهاي فردي تحت تأثير ارزيابيهاي صورتگرفته از سوي خداوند، قانون طبيعي، دليل صحيح يا دولت قرار گرفته، کنار گذاشته ميشوند. اين رويکرد موجب رد فردگرايي روششناختي ميشود، اما اين رد بهخاطر غيرممکن بودن فردگرايي يا عدم امکان ارزيابي افراد بهصورت مستقل از جامعه نيست، بلکه به اين علت است که از نظر هنجاري صحيح نيست که کنش جمعي را مستقيماً از ارزيابيهاي فردي استخراج کنيم (بوکانان، 1991، ص14).
6-6. محدوديتهاي محاسبة فردي در تحليل اجتماعي
به نظر جمعگراياني که وجود برخي از ارزشها در مقياس فرافردي را قبول دارند، تحليلي که مبتنيبر محاسبة فردي باشد، تنها ميتواند بهعنوان ورودي در طرحهاي پايش و دستکاري جهت همسانسازي ترجيحات فردي با هنجارهاي رايج در جامعه عمل کند (بوکانان، 1991، ص14-15).
7-6. تقابل فردگرايي و جمعگرايي در علوم اجتماعي
دربارة معناي «فردگرايي» و «جمعگرايي» در علوم اجتماعي، اختلافات پردامنهاي وجود دارد. در اين زمينه، مجموعه تعاريف مورد توافقي ارائه نشده است. نويسندگان معاني متفاوتي را از اين اصطلاحات مد نظر دارند. بدينروي، ضروري است که اين مفاهيم بهصورت واضح بيان شوند.
تقابل ميان اين دو مفهوم در حوزههاي مختلف مشاهده ميشود. براي مثال، در جامعهشناسي ميتوان به تقابل الگوي «بيشينهسازي سود» و الگوي «تبعيت از قواعد» اشاره کرد. همچنين در بحثهاي مرتبط با مارکسيسم، اين موضوع مطرح شده است (رادرفورد، 1999، ص27).
8-6. رويکرد فردگرايي روششناختي و چالشهاي آن
«فردگرايي روششناختي» عمدتاً با رويکرد تحويلگرايانه همراه است. بر اساس اين ديدگاه، تمام نظريههاي علوم اجتماعي بايد به نظريههايي تقليل يابند که با کنشهاي فردي بشر مرتبط هستند. در اين چارچوب، تنها متغيرهاي طبيعي يا روانشناختي دادهشده در زمرة متغيرهاي برونزاي قابل قبول در نظريههاي علوم اجتماعي قرار دارند.
تمام پديدههاي اجتماعي يا جمعي (مانند نهادها) بايد بهصورت درونزا و بر اساس کنشهاي فردي انسان تبيين شوند. بنابراين، تأکيد اصلي بر اين است که چگونه کنش فردي به نهادها و تغييرات نهادي منجر ميشود.
در مقابل، «کلگرايي» به تأثير اجتماعي ناشي از کنش فردي ميپردازد و از فرد اجتماعيشده سخن ميگويد (رادرفورد، 1999، ص27) که هنجارها و ارزشهاي جامعهاي را درونيسازي کرده است که در آن زندگي ميکند. تمرکز کلگرايان بر اين مسئله است که چگونه نيروهاي اجتماعي، ازجمله نهادها و سنتهاي اجتماعي، رفتار فرد را مقيد ميکنند.
در اين زمينه، اين پرسش مطرح است که چه زماني نيروهاي اجتماعي بهمثابة وجودهاي خودمختار، با کارکردها، اهداف و خواستهاي مستقل ظاهر ميشوند؟
کلگرايان فارغ از تنوع ديدگاههاي خود، تقليلگرايي را که مدعي است تمام پديدههاي اجتماعي بايد تنها بر اساس نظريههايي دربارة فرد توضيح داده شوند، رد ميکنند (رادرفورد، 1999، ص28).
تفکيک اساسي ميان «فردگرايي روششناختي تقليلگرايانه» و «کلگرايي» در اين است که در نخستين رويکرد، عامل انساني بر تمام تحليلها برتري دارد، درحاليکه در رويکرد دوم، کلهاي نهادي يا اجتماعي در جايگاه اولويت قرار ميگيرند.
اين دو رويکرد عمدتاً در مقابل يکديگر تعريف شدهاند، اما اين تفکيک با چالشهاي متعددي مواجه شده است (رادرفورد، 1999، ص28).
9-6. نقد کلگرايي از سوي جيمز کلمن
جيمز کلمن در نقد «فردگرايي افراطي» در اقتصاد سنتي مينويسد: «فردگرايي» افسانة رايجي در جامعه امروزي بود که از قرن هفدهم وارد اقتصاد شد. اين افسانه بيان ميکند که جامعه شامل مجموعهاي از افراد مستقل است که هر يک از آنها ميکوشد به اهدافي دست يابد که بهطور مستقل تعيين شدهاند و عملکرد نظام اجتماعي شامل ترکيب اين کنشهاي متقابل است.
اما اين ديدگاه صحيح نيست؛ زيرا افراد مستقل عمل نميکنند، اهداف مستقل تعيين نميشوند، و علايق کاملاً خودخواهانه نيستند. اين شناخت از جانبداري فردگرايانه در اقتصاد نئوکلاسيک، برخي از اقتصاددانان، ازجمله نهادگرايان را بر آن داشته است تا به تعديل آن بپردازند.
اين مسئله در نظرية اقتصاد رقابت كامل در بازار و برجستهتر از همه در تصور آدام اسميت از «دست نامرئي» بيان گرديد، اما اين درست نيست؛ زيرا افراد مستقل عمل نميكنند، هدفها مستقل تعيين نميشوند و علايق كاملاً خودخواهانه نيستند. اين شناخت از جانبداري فردگرايانه در اقتصاد نئوكلاسيك بعضي از اقتصاددانان، ازجمله نهادگرايان را بر آن داشته است تا به تعديل آن برخيزند (کلمن، 1386، ص462).
7. کلگرايي روششناختي در مقابل فردگرايي روششناختي
«کلگرايي روششناختي» ديدگاهي است که بيش از آنکه با اقتصاد مرتبط باشد، با جامعهشناسي و مردمشناسي پيوند دارد. با اين حال، بسياري از نويسندگان حوزة اقتصاد نهادي قديم، از اين واژه براي توصيف ديدگاه خود استفاده کردهاند.
1-7. مباني کلگرايي روششناختي
ديدگاه کلگرايي را ميتوان در قالب گزارههاي ذيل خلاصه کرد:
۱. کل اجتماعي بيش از مجموع اجزاي خود است.
۲. کل اجتماعي تأثير قابلتوجهي بر رفتار دارد، آن را محدود ميکند و بر عملکرد اجزاي رفتار اثر ميگذارد.
۳. رفتار افراد بايد از اجزاي خرد، قوانين اجتماعي، اهداف يا نيروهاي منحصربهفردي که نسبتبه نظام اجتماعي بهمثابة يک کل تطبيق مييابد و از ديدگاهها (يا کارکردهاي) افراد در درون کل، استنتاج شود (رادرفورد، 1999، ص28).
اين گزارهها ـ بهترتيب ـ از ضعيفترين و کممناقشهترين شروط تا قويترين و قابل مناقشهترين موارد مرتب شدهاند: گزارة اول به ماهيت واقعيت اجتماعي مرتبط است. گزارة سوم به برنامه تحقيقاتي مربوط ميشود. اين گزاره، برخلاف برخي ديدگاهها، نتيجة منطقي گزارة اول و دوم نيست (رادرفورد، 1999، ص28).
2-7. تحليل گزارههاي کلگرايي
گزارة اول بيان مي دارد که کل اجتماعي بيش از مجموعه اجزاي خود است. اين گزاره تأييدکنندة ديدگاهي است که جامعه را فراتر از مجموع افراد مستقل ميداند. جوامع داراي انسجام، نظم و ساختار هستند که آنها را بيش از تنها گروهي از افراد کنشگر مستقل ميکند. اين گزاره، به اهميت غيرقابل انکار تاريخ و سنتهاي گروههاي اجتماعي اشاره دارد که در انسجامبخشي به آنها و ايجاد ويژگيهاي خاص در جامعه مؤثر است (رادرفورد، 1999، ص28).
8. مباني فردگرايي روششناختي
ادعاهاي فردگرايي روششناختي را ميتوان در قالب گزارههاي ذيل خلاصه کرد:
۱. تنها افراد داراي اهداف و علايق هستند.
۲. نظام اجتماعي و تغييرات آن نتيجة کنشهاي فردي است.
۳. تمام پديدههاي اجتماعي کلان در نهايت، بايد بهوسيلة نظرياتي توضيح داده شوند که آنها را تنها به افراد، تمايلات آنها، باورها، منابع و روابط ارجاع ميدهند (رادرفورد، 1999، ص31-32).
جدول 4: تقابل فردگرايي و جمعگرايي روششناختي (رادرفورد، 1999، ص28-32)
فردگرايي روششناختي جمعگرايي روششناختي
1. تنها افراد داراي اهداف و علايق هستند.
2. نظام اجتماعي و تغييرات آن نتيجة کنشهاي افراد است.
3. تمام پديدههاي اجتماعي کلان در نهايت، بايد بهوسيلة نظرياتي توضيح داده شوند که آن را تنها به افراد، تمايلات آنها، باورها، منابع و روابط ارجاع ميدهند. 1. کل اجتماعي بيش از مجموعه اجزاي آن است.
2. کل اجتماعي تاثير معتنابهي بر رفتار دارد و آن را مقيد ميکند و يا بر عملکرد اجزاي رفتار اثر ميگذارد.
3. رفتار افراد بايد از اجزاي خرد يا قوانين اجتماعي، اهداف يا نيروهايي منحصربهفردي که نسبتبه نظام اجتماعي بهمثابة يک کل تطبيق ميکند و از ديدگاهها (يا کارکردهاي) افراد در درون کل استنتاج شوند.
9. رويکردهاي ميانه فردگرايي و جمعگرايي روششناختي
به نظر رادرفورد، اگر کلگرايي ضرورتاً مستلزم اين انگاره باشد که کلهاي اجتماعي داراي اهداف و مقاصد مستقل هستند، در اين صورت، کلگرايي با ديدگاه پايهاي فردگرايان که چنين اهداف و مقاصد کلگرايانهاي را مردود ميشمارند، در تعارض خواهد بود.
از سوي ديگر، اگر فردگرايي ضرورتاً مستلزم تحويلپذيري باشد يا اين ديدگاه را بپذيرد که تمام واژگان اجتماعي ميتوانند از تبيينهاي پديدههاي اجتماعي حذف شوند، آنگاه کلگرايي که بر غيرقابلتحويل بودن کلهاي اجتماعي به اجزاي فردي تأکيد دارد، با فردگرايي در تعارض مستقيم خواهد بود.
10. ديدگاههاي تعديلي کلگرايي و فردگرايي
بسياري از کلگرايان اين امر را ميپذيرند که نهادها و کلهاي اجتماعي، اهداف يا مقاصد خاص خود را دارند. برخي از آنها، حتي ديدگاه «بارشدگي» (Supervenience) را نيز ميپذيرند. از سوي ديگر، برخي از فردگرايان، بهويژه پوپر و آغاسي ادعا نميکنند که نظريهها بايد فروکاسته شوند يا تمام واژگان اجتماعي حذف گردند.
اين رويکرد نوعي ميانهروي فردگرايانه است که در آن پذيرفته شده است:
ـ کلهاي اجتماعي بيش از صرف جمع سادة افراد هستند.
ـ محيط اجتماعي بر رفتار افراد تأثير ميگذارد و آن را مقيد ميکند.
ـ اما درعينحال، يک تبيين کامل در علوم اجتماعي، بايد به سازوکارهايي اشاره کند که رفتار فردي پديدههاي اجتماعي را شکل ميدهند.
بر اين اساس، تنها گزارة سوم فردگرايي و جمعگرايي روششناختي در تعارض با يکديگر قرار دارند، درحاليکه گزارة اول و دوم غيرقابل جمع نيستند. اگر کسي گزارة اول و دوم فردگرايي و جمعگرايي روششناختي را بپذيرد، تنها چالش پيشروي او، جايگزيني براي گزارههاي سوم فردگرايي و جمعگرايي روششناختي خواهد بود (رادرفورد، 1999، ص36-37).
11. تلاشها براي رفع تعارض ميان فردگرايي و جمعگرايي روششناختي
کوري استدلال ميکند که ابتناي عمومي (Global supervenience) ميتواند بهمثابة هستة سخت متافيزيکي براي برنامة تحقيق علوم اجتماعي مطرح شود (رادرفورد، 1999، ص37). اين برنامه ماهيت کلگرايانة مفاهيم اجتماعي را به رسميت ميشناسد و مقاومت آنها در برابر توصيف بر اساس معادلهاي فردگرايانه را تأييد ميکند. اما همچنين اين ادعا را مطرح ميکند که قلمرو حقيقتهاي فردي پايهايتر از قلمرو واقعيتهاي اجتماعي است (کوري، 1984، ص355).
1-11. فردگرايي نهادي: ديدگاه آغاسي
آغاسي بر آنچه «فردگرايي نهادي» مينامد، استدلال ميکند. هدف اين برنامه آن نيست که وجود هماهنگکنندههاي کل را فرض بگيرد يا تمام آنها را تبيين کند، بلکه فرض وجود برخي هماهنگيها براي تبيين برخي هماهنگيهاي ديگر لازم است. اشتباه است که فرض کنيم تنها تبيين قابل قبول اين است که از فروضي استفاده کنيم که هيچ چيزي دربارة نهادها نميگويند (آغاسي، 1960، ص263).
اهميت ديدگاه آغاسي در اين است که او تأکيد دارد درونزا کردن تمام نهادها در نظريهاي که تنها محيط فيزيکي و حالتهاي روانشناختي افراد را بهمثابة دادهشده فرض ميگيرد، امکانپذير نيست (بلند، 1982).
2-11. ساختارگرايي روششناختي: ديدگاه لويد
کريستوفر لويد ديدگاهي با عنوان «ساختارگرايي روششناختي» (Methodological Structuralism) مطرح کرد. از نظر وي، بسياري از رويکردهاي فردگرايي روششناختي دربارة قدرت افراد اغراق ميکنند؛ همانگونه که برخي رويکردهاي کلگرايانه بهاشتباه، قدرت عامليت را به هويتهاي اجتماعي نسبت ميدهند.
از نظر لويد، کنش هميشه در چارچوب ساختار روابط، قواعد، نقشها و طبقهها تحقق ميپذيرد (لويد، 1986، ص37).
12. فردگرايي و جمعگرايي: از اقتصاد متعارف تا نهادگرايي
«نهادگرايي» يکي از مکاتبي است که از فردگرايي عدول کرده است. البته در اين زمينه، ميان نهادگرايي قديم و نهادگرايي جديد تفاوتهايي وجود دارد.
طرفداران نهادگرايي قديم طرفداران کلگرايي روششناختي شناخته ميشوند، هرچند برداشت آنها از کلگرايي يکسان نيست. در بيشتر موارد، نهادگرايان قديم از «کلگرايي» اين را قصد نميکنند که کلها اهداف و مقاصد مستقل مختص خود دارند.
بااينحال، آنان مشخصاً اين ديدگاه را پذيرفتهاند که نيروهاي اجتماعي و کارکرد آنها بهگونهاي مناسب، به سازوکارهاي نهفتة وراي رفتار فردي و تصميمگيري مرتبط نشدهاند (رادرفورد، 1999، ص38).
همانگونه که کلگرايي رويکرد مورد ادعاي نهادگرايان قديم است، فردگرايي روششناختي رويکرد مقبول نهادگرايان جديد بهشمار ميرود. بااينحال، دربارة رويکرد فردگرايانة نهادگرايان جديد (همانند رويکرد جمعگرايانة نهادگرايان قديم) وحدت رويه وجود ندارد.
در برخي موارد، توجه به سازوکارهاي سطح فردي در نهادگرايي جديد، بسيار ضعيف است و به ساختارگرايي (Functionalism) نزديک ميشود. از سوي ديگر، برخي نهادگرايان جديد تقليلگرايانه (Reductionists) عمل ميکنند، اما بسياري از آنان تلاشي براي حذف نهادهاي دادهشده يا بنا نهادن استدلال بر مبناي افراد صورت ندادهاند.
13. جمعبندي رويکردهاي ميانه در فردگرايي و جمعگرايي
رادرفورد پيشنهاد ميکند که بهترين رويکرد ترکيب ديدگاههاي معقول در هر دو جريان است. او اين رويکرد را به تبعيت از آغاسي، «فردگرايي نهادگرايانه» (Institutional Individualism) مينامد. بر اساس اين ديدگاه، کلگرايي که هدف و قصد را به کلهاي اجتماعي نسبت ميدهد، غيرقابل قبول است. فردگرايي که ارجاع به نهادها در نظريهها را حذف ميکند نيز غيرقابل قبول است؛ همانگونه که فردگرايي که سعي ميکند ارجاع به نهادها در نظريهها را حذف کند، غير قابل قبول است. چنين رويکرد تقليلگرايانهاي نميتواند تبيين کاملاً قابل قبولي از پديدههاي اجتماعي ارائه دهد.
چنين رويکرد تقليلگرايانهاي نميتواند تبيين کاملاً پذيرفتني از پديدههاي اجتماعي ارائه دهد. در نهادگرايي قديم، مواردي از استدلال دربارة خودمختاري (استقلال) نيروهاي اجتماعي مشاهده ميشود، همانگونه که در برخي بخشهاي نهادگرايي قديم، رويکردي تقليلگرايانه نيز به چشم ميخورد. در هر دو رويکرد، سازوکار مشخصي که فرد را به جامعه مرتبط کند، ارائه نشده است. درنتيجه، آنها به سمت ساختارگرايي متمايل شدهاند.
بااينحال، برخي نهادها يا تغييرات نهادي نتيجة کنشهاي فردي تلقي شدهاند، درحاليکه همزمان پذيرفته شده است که نهادهاي موجود، موقعيت و اهداف افراد را محدود کرده، تحت تأثير قرار ميدهند.
«فردگرايي نهادي» تنها ملاکهاي روششناختي وسيعي را ارائه ميدهد و بسياري از سؤالات اساسي، همچون ماهيت و نقش تبعيت از قاعده (Rule following)، انتخاب عقلاني، سازوکارهاي پيونددهندة فرد و جامعه و تمايل نهادها به کارايي اقتصادي را بايد بررسي کند (رادرفورد، 1999، ص50).
14. لوازم سياستي و ارزشي فردگرايي
بلاستر پذيرش فردگرايي هستيشناختي (واقعيتر دانستن فرد نسبتبه جامعه و نهادهاي آن) در اقتصاد آزاد (ليبرال) سرمايهداري را زمينهساز پذيرش فردگرايي اخلاقي و سياسي (تقدم فرد بر جامعه) و درنتيجه، تأثيرپذيري نظريات عدالت توزيعي ميداند.
هنگاميکه طرفداران اقتصاد آزاد به تبعيت از بنتام، جامعه را وجودي فرضي و فاقد وجود حقيقي قلمداد ميکنند، منافع جمع چيزي بيش از مجموع منافع افراد تشکيلدهندة آن قلمداد نميشود. بر اين اساس، هيچ فرد عاقلي نميتواند منافع اين موجوديت خيالي را بالاتر از منافع حقيقي افراد حقيقي قرار دهد (بلاستر، ۱۳۶۷، ص۵۵).
بلاستر اين رويکرد را چنين تبيين ميکند:
مردم در مفهوم کلي، نه ميتوانند تنبيه شوند، نه ميتوانند آزاد باشند و نه جز در مفهومي مجرد ميتوانند وجود داشته باشند. تنها واقعيات موجود، افرادي ميباشند که عملاً «مردم» را تشکيل ميدهند. وجود سخت و محسوس افراد زمينه را براي اولويتدادن به حقوق و منافع آنها بر موجوديتهايي فرضي از قبيل اجتماع، جامعه، دولت، ملت، حزب و ساير نهادهاي اجتماعي که گاهي مدعي رجحان اخلاقي و سياسي بر افراد يا مردم واقعياند، فراهم ميآورد (بلاستر، ۱۳۶۷، ص۵۵-۵۶).
15. ديدگاه هايک دربارة فردگرايي روششناختي
هايک (۱۹۵۵) با احياي اين رويکرد در قالب «فردگرايي روششناختي» مدعي شد مجموعههايي از قبيل اجتماع، نظام اقتصادي، سرمايهداري يا امپرياليسم چيزي جز نظريههاي موقتي يا تجريداتي مردمپسند نيستند که دانشمندان علوم اجتماعي نبايد آنها را با واقعيات اشتباه بگيرند (هايک، 1955، ص37-38).
به نظر بلاستر، هايک، پوپر و برخي ديگر از فلاسفه، نهتنها به دلايل روششناختي، بلکه به دليل پيوند فردگرايي با ارزشهاي اخلاقي و سياسي ليبرالي، به اين رويکرد اهميت ميدهند (بلاستر، ۱۳۶۷، ص۵۶).
16. نقد فردگرايي و کلگرايي از منظر اقتصاد اسلامي
از منظر اقتصاد اسلامي، همانگونه که فردگرايي متعارف غيرقابل قبول است، رويکرد افراطي کلگرايي نيز مردود شمرده ميشود.
مشکل رويکرد فردگرايي: ابتنا بر اصالت دادن به فرد و غفلت از وجودهاي اجتماعي؛
مشکل رويکرد کلگرايي: عدم توجه کافي به وجود فرد.
1-16. لوازم فردگرايي در اقتصاد
فردگرايي لوازمي دارد؛ همچون تقليلگرايي، روانشناسيگرايي، بنيانهاي خرد، فردگرايي سياسي، و انسانگرايي. فردگرايي رويکردي تقليلگرايانه دارد و با نامگرايي اجتماعي همراستاست؛ بهاينمعنا که تنها افراد وجود خارجي دارند و کلها فقط در ذهن وجود دارند و ساخته و پرداختة ذهن هستند.
فردگرايي روششناختي اغلب شکلي از تقليلگرايي شناخته ميشود؛ زيرا پديدههاي اجتماعي را قابل تقليل به روانشناسي ميداند. البته برخي طرفداران فردگرايي روششناختي مخالف روانشناسيگرايي هستند (ايمان و غفارينسب، ۱۳۹۱، ص۴). با اين وجود، فردگرايي قوي معادل روانشناسيگرايي است.
فردگرايي روششناختي مستلزم تقليل واقعيات سطوح بالاتر به مفاهيم سطوح پايينتر است. بر اين اساس، فردگرايي روششناختي را بايد همان کاربرد تقليلگرايي در علوم اجتماعي دانست.
يکي از خوانشهاي اين رويکرد تقليلگرايانه آن است که واقعيتهاي کلان اقتصادي را در چارچوب قوانين روانشناسي فردي تبيين کنيم (ليتل، ۱۳۷۳، ص۲۷۷ و ۲۸۰).
2-16. ديدگاه شهيد صدر دربارة فردگرايي و کلگرايي
شهيد صدر هنگام بحث از مکاتب اقتصادي سرمايهداري و مارکسيسم به اختلاف آنها دربارة فرد و جامعه اشاره ميکند. از نظر او، اختلاف مبنايي اين دو مکتب، از ديدگاه آنها نسبتبه فرد و جامعه تأثير ميپذيرد. مکتب سرمايهداري مکتبي فردگرايانه است که انگيزههاي ذاتي (الدوافع الذاتيه) را تقديس ميکند. اما مکتب مارکسيسم مکتبي جمعگراست که همة انگيزههاي ذاتي و خودخواهانه (الدوافع الذاتية والأنانيه) را طرد مينمايد. فرد در جامعه فاني ميشود و جامعه محور قرار ميگيرد. به همين دليل آزاديهاي فردي بهرسميت شناخته نميشوند و اين آزاديها در مسير شکلگيري جامعه از بين ميروند.
شهيد صدر با رد انگارة «تمايز مکاتب سرمايهداري و مارکسيسم بر اساس رويکردشان نسبتبه فردگرايي و جمعگرايي»، استدلال ميکند: هر دو مکتب بر نظرية فردگرايي (نظرية فرديه) و انگيزههاي دروني و خودخواهانه مبتني هستند. سرمايهداري فرد غوطهور در خودخواهي را محترم ميشمارد و براي او آزادي در بهرهبرداري و فعاليت اقتصادي را تضمين ميکند، درحاليکه اين آزادي مطلق موجب اتلاف و ظلم ميشود. استثمارگر از آزادي اوليه برخوردار است؛ همانگونه که افراد ديگر نيز از آزادي اوليه برخوردارند. سرمايهداري زمينة اشباع نيازهای دروني افراد موفق را فراهم ميکند و انگيزههاي فردي آنها را رشد ميدهد (صدر، 1400ق، ص256).
در مقابل، مارکسيسم افرادي را هدفگذاري ميکند که چنين فرصتي را در اختيار ندارند. به همين دليل، ميکوشد انگيزههاي دروني و خودخواهانه را در آنها برانگيزد و بر ضرورت اشباع نياز آنها تأکيد دارد. مارکسيسم از روشهاي مختلف براي تقويت اين انگيزهها استفاده ميکند تا آنها را بهعنوان نيروهايي که تاريخ براي ايجاد تحول و انقلاب بهکار ميگيرد، سازماندهي كند.
در اين مکتب، بر اين نکته تأکيد شده است که ديگران سارق تلاش و ثروت اين افراد هستند و آنان نبايد در مقابل اين سرقت ساکت بنشينند. ازاينرو مارکسيسم نيز مانند سرمايهداري، بر همان انگيزههاي دروني و فردي متکي است. هر دو مکتب به اشباع و رشد انگيزههاي دروني توجه دارند، اما تفاوت آنها در نوع افرادي است که اين مکاتب در پي تحريک انگيزههاي دروني و خودخواهانة آنها هستند.
به نظر شهيد صدر، تنها مکتبي را ميتوان «مکتب جمعگرا» دانست که بتواند بر انگيزههايي غير از انگيزههاي خودخواهانه و انگيزههاي دروني متکي باشد. «مکتب جمعگرا» مکتبي است که در افراد، باور عميقي نسبتبه مسئوليت اجتماعي و مصالح جامعه ايجاد ميکند و آنان را در مسير تحقق اهداف اجتماعي قرار ميدهد.
اين مکتب حقوق و خوشبختي افراد را، نه براساس انگيزههاي دروني آنها، بلکه بر اساس انگيزههاي اجتماعي در کل جامعه و متبلور کردن خير در درون آنها تأمين ميکند (صدر، 1400ق، ص257).
17. رويکرد اقتصاد اسلامي و فردگرايي و جمعگرايي
اقتصاددانان مسلمان در بحث از تقابل فردگرايي و جمعگرايي هستيشناختي، رويکردي ترکيبي را برگزيدهاند. با اين حال، در مباحث اخلاقي، گاهي به سمت کلگرايي اخلاقي تمايل پيدا کردهاند و از لزوم اولويت منافع جمعي بر فردي سخن گفتهاند، اما در اين ميان، تحليل واضحي دربارة تقابل فردگرايي و کلگرايي روششناختي ارائه نشده است.
1-17. هويت فرد و جمع
مباحث اقتصاددانان مسلمان دربارة فردگرايي و جمعگرايي، ريشه در رويکردهاي فلاسفه مسلمان دارد. شهيد صدر جامعه را مرکبي طبيعي و داراي وجود اعتباري و انتزاعي ميداند که در آن تأثير و تأثر و فعل و انفعال واقعي رخ ميدهد و اجزاي مرکبْ هويت و صورت جديدي مييابند (صدر، 1400ق، ص26-27). از نگاه ايشان، در رويکرد اسلامي، هم فرد اصالت دارد و هم جامعه (صدر، 1400ق، ص46). بر اين اساس، اسلام، هم عدم دخالت دولت در اقتصاد را رد ميکند و هم ناديده گرفتن افراد را نميپذيرد.
ايشان وظيفة دولت را اجراي احکام شرعي ميداند که در آن، به شکلي متوازن، به فرد و جامعه توجه شده است.
شهيد صدر وجود هگلي جامعه در مقابل فرد را رد ميکند و تنها وجود جامعه را بهعنوان تعبيري از افراد و لازمة آن، يعني حمايت از افراد و نظارت بر آنان توسط دولت ميپذيرد (صدر، 1400ق، ص25).
آيتالله مصباح يزدي جامعه را از قسم مفاهيم حقيقي نميداند، بلکه آن را مفهومي اعتباري و انتزاعي قلمداد ميکند که داراي منشأ انتزاع واقعي است. از نظر ايشان، جامعه بهاعتبار همين منشأ انتزاع خارجي، داراي قوانين اجتماعي، حقيقي و عيني است (مصباح يزدي، 1391، ص127).
به نظر ايشان اگر «اصالت» بهمعناي «اثربخشي و تأثيرگذاري» باشد، فرد و جامعه هر دو اصيلاند؛ يعني تأثير فرد بر جامعه و تأثير جامعه بر فرد قابل پذيرش است (مصباح يزدي، 1380، ص127). اين رويکرد شباهت زيادي به آن چيزي دارد که «فردکلگرايي» ناميده شده است.
برخي از پژوهشگران اقتصاد اسلامي به پيروي از فلاسفة مسلمان، جامعه را ترکيبي انتزاعي از افراد قلمداد کردهاند. از نگاه آنها، اگر از روحها، انديشهها، عواطف و ارادهها چشمپوشي کنيم و تنها به پيکر افراد بنگريم، جامعه چيزي جز جمع جبري افراد نيست. اما هنگاميکه به روحها، انديشهها، عواطف و ارادهها و هر آنچه به انسانيت انسان مربوط است توجه کنيم، مسئله پيچيدهتر ميشود (پوتز، 2010، ص122-123).
از نظر اين پژوهشگران، جامعه مرکبي انتزاعي است که در آن، افراد جامعه شخصيت مستقل دارند، اما در عين حال، از يکديگر اثر ميپذيرند. بهسبب اين تأثير و تأثرها، بيشتر افراد از انديشهها، عواطف، باورها، آداب و رسوم و منافع مشترک برخوردار ميشوند و زمينة انتزاع روح جمعي يا هويت جامعه فراهم ميآيد؛ زيرا هويت جامعه از قدر مشترک هويت افراد انتزاع ميشود (پوتز، 2010، ص122-123).
استدلال شده که قرآن کريم اين برداشت انتزاعي از جامعه را تقويت کرده است. گروهي از آيات قرآن فرد را مخاطب قرار داده و او را مسئول اعمال خود معرفي ميکنند (اسراء: 13؛ نجم: 39). در مقابل، دستهاي ديگر از آيات، روح جمعي و هويت جامعه را مخاطب قرار دادهاند که از قدر مشترک و وجه غالب هويت افراد يک جامعه انتزاع شده است (جاثيه: 28؛ انعام: 108؛ اعراف: 34).
البته قرآن پذيرش وجود روح جمعي به اين نحو و تأثير آن بر شخصيت افراد جامعه را هرگز بهمعناي مقهوريت و بيارادگي افراد نميداند (مائده: 105)، هرکس ميتواند برخلاف هويت جامعه بکوشد و حتي آن را متحول سازد (پوتز، 2010، ص126-127).
شهيد مطهري ميان «مرکب اعتباري» و «مرکب حقيقي» تفکيک قائل ميشود. «مرکب اعتباري» به مجموع اشيايي اطلاق ميشود که نوعي همبستگي ميان آنها وجود دارد، بيآنکه شخصيت خود را از دست بدهند و شخصيت آنها در شخصيت کل حل شود (مطهري، 1369، ص220). براي نمونه، مجموعه درختهاي يک زمين را «باغ» ميناميم، اما يک درخت را «باغ» نميناميم. در اين نوع مرکب، هر جزء شخصيت مستقلي دارد، بهگونهايکه اگر تمام اين درختها هم نبودند و تنها يک درخت باقي ميماند، شخصيت آن همچنان محفوظ بود.
در مقابل، «مرکب حقيقي» نوعي ترکيب است که در آن، اجزاي مرکب شخصيت سابق خود را از دست ميدهند؛ مانند مرکبهاي شيميايي که در آن، هويت اجزا در ترکيب نهايي باقي نميماند؛ مثلاً، وقتي دو عنصر اکسيژن و يک عنصر هيدروژن ترکيب شده، آب را تشکيل ميدهند، ديگر اجزاي اين ترکيب بهصورت اولية خود باقي نميمانند.
شهيد مطهري پس از اين تفکيک، پرسش مهمي را مطرح ميکند: آيا جامعة انساني يک مرکب حقيقي يا اعتباري است؟ به نظر ايشان، جامعه يک مرکب اعتباري است. افراد جامعه، همانند درختهاي يک باغ هستند که در کنار هم قرار گرفته، اما ويژگيهاي خود را از دست نميدهند. فرد با همة خصلتهاي زيستي (بيولوژيکي) خود از مادر متولد ميشود؛ همانند ديگر افراد. اگر انساني که از مادر متولد ميشود در غاري دور از اجتماع رشد کند، بازهم از نظر زيستي همانگونه رشد ميکند که وقتي در جامعه باشد.
البته انسان برخلاف حيوانات، داراي جنبة فرهنگي است که به شخصيت او و نه صرفاً به شخص او مربوط ميشود. انسان با خصلتهاي بالقوه متولد ميشود، درحاليکه جامعه به اين ويژگيها فعليت ميبخشد. او زبان، افکار، عقايد و آداب و رسوم را از جامعه ميگيرد، ظرفيت روحياش را با حضور در جامعه پر ميکند و شخصيت خود را شکل ميدهد. او نيز بهنوبة خود بر ديگران اثر ميگذارد؛ زيرا صرفاً موجودي منفعل نيست، بلکه هم اثرپذير است و هم اثرگذار (مطهري، 1369، ص222-223).
2-17. اصالت فرد و جمع
بحث دربارة اصالت فرد يا جامعه موضوعي نسبتاً جديد در ميان متفکران مسلمان است. علامه طباطبائي ازجمله کساني بود که براي نخستينبار به اين مسئله توجه کرد و در ادامه، شهيد مطهري و آيتالله مصباح يزدي به بررسي آن پرداختند. آيتالله مصباح يزدي وجود حقيقي و هويت مستقل براي جامعه با عنوان «روح جامعه» را نميپذيرد (مصباح يزدي، 1391، ص123).
ديدگاه اول و دوم: شهيد مطهري از ديدگاه «اصالت فرد و جامعه» دفاع ميکند، درحاليکه آيتالله مصباح يزدي ضمن وارد کردن انتقاداتي به اين ديدگاه، اصالت جامعه را بهطورکلي مردود ميشمارد (سوزنچي، 1385، ص41).
در آثار فلاسفة مسلمان، بحث «فردگرايي» و «جمعگرايي» عمدتاً در قالب «تقابل اصالت فرد و جمع» مطرح شده است (مصباح يزدي، 1391، ص46-47).
در اين بحث، مسائل وجودشناختي دربارة جامعه و فرد، با هدف تعيين موضع دربارة تزاحم منافع فرد و جامعه بررسي شده است. شهيد مطهري جامعه و وجودهاي کلي را داراي هويت اعتباري يا انتزاعي دانسته، از ديدگاه ترکيبي اصالت فرد و جمع دفاع ميکند (مطهري، 1372، ص 26-27). آيتالله مصباح يزدي جامعه را مرکبي اعتباري ميداند که وجود حقيقي ندارد (مصباح يزدي، 1391، ص35-36).
در يک دستهبندي کلي، ديدگاهها دربارة هويت جامعه و نسبت آن با افراد، در قالب دو رويکرد متمايز قرار ميگيرند، برخي جامعه را مرکبي حقيقي يا صناعي و داراي هويت مستقل از افراد تلقي کردهاند، درحاليکه برخي ديگر آن را مرکبي اعتباري يا انتزاعي ميدانند.
بر اساس رويکرد اول، جامعه مرکب حقيقي است، يعني فراتر از مرکب طبيعي قرار دارد. افراد پيش از شکلگيري اجتماع، هيچ هويت انساني ندارند و تنها با پيوستن به جامعه، هويت مييابند. ازاينرو شخصيت فردي امري اعتباري تلقي ميشود، درحاليکه آنچه حقيقت دارد، شخصيت جمعي است و افراد شخصيت خود را از اين هويت جمعي دريافت ميکنند.
بنا به ديدگاهي مشابه، جامعه مرکب صناعي (فيزيکي) و حاصل جمع جبري افراد است. در اين ديدگاه، افراد در جامعه، هويت مستقل خود را از دست نميدهند و چيزي بهعنوان «هويت جمعي» وجود ندارد، اما جامعه بيش از مجموع جبري افراد معنا مييابد (ميرمعزي، 1390، ص123-124).
ديدگاه سوم: در مقابل دو ديدگاه فوق، دو رويکرد اعتباري و انتزاعي دربارة جامعه مطرح شده است:
رويکرد اول: جامعه مرکبي اعتباري و حاصل جمع جبري محض افراد داراي شخصيت مستقل است.
رويکرد دوم: جامعه مرکبي انتزاعي از افراد در نظر گرفته ميشود. در اين نگرش، افراد جامعه شخصيت مستقل دارند، اما همزمان از يکديگر تأثير ميپذيرند. همين تأثيرپذيري زمينة انتزاع روح جمعي يا هويت جامعه را فراهم ميآورد؛ زيرا هويت جامعه از قدر مشترک هويت افراد انتزاع ميشود (ميرمعزي، 1390، ص125).
ديدگاه چهارم: اين ديدگاه که از آن با عنوان «اصالت فرد و جامعه» ياد ميشود، مورد پذيرش برخي از محققان اقتصاد اسلامي قرار گرفته است. به نظر آنها، هويت جامعه، نه امري موهوم يا اعتباري است و نه حقيقتي مستقل از هويت افراد، بلکه امري انتزاعي تلقي ميشود؛ بهاينمعنا که جامعه در خارج، بهمثابة يک وجود مستقل تحقق ندارد، اما منشأ انتزاع آن حقيقي است (ميرمعزي، 1390، ص125).
بر اساس اين ديدگاه، روح جمعي که از قدر مشترک هويت افراد انتزاع ميشود، بر هويت افراد تأثيرگذار است. با اين حال، برخي افراد قادرند در برابر روح جمعي مقاومت کنند و حتي موفق به تغيير آن شوند (ميرمعزي، 1390، ص126).
براي آنکه ديدگاه «اصالت فرد و جامعه» را بهمثابة يکي از ديدگاههاي هستيشناختي اقتصاد اسلامي قرار دهيم، بايد نسبت پديدههاي اقتصادي با کنشهاي فردي و اجتماعي را نيز بررسي کنيم. آيا رويکردي تقليلگرايانه دربارة رفتارهاي اقتصادي اتخاذ شده است که در آن رفتارهاي اقتصادي، صرفاً جمع جبري رفتارهاي فردي تلقي شوند؟ يا اينکه براي متغيرهاي اجتماعي، هويت و تأثير مستقل قايل هستيم؟ اين رويکرد چگونگي نظريهپردازي در اقتصاد اسلامي را تحت تأثير قرار خواهد داد.
برخي محققان اقتصاد اسلامي بحث از اصالت فرد و جامعه را زمينهاي براي ورود به مباحث مربوط به سنتهاي الهي تلقي کردهاند. از نظر آنها، سنتهاي الهي مجموعه قوانيني هستند که خداوند بر جهان حاکم ساخته است و در قرآن کريم بهمنزلة سنتهايي تغييرناپذير معرفي شدهاند (فاطر: 43).
ازجملة اين سنتها، ميتوان به سنت «نيکبختي و بدبختي جوامع» (وابستگي نيکبختي و بدبختي جوامع به عملکرد آنها) سنت «تقوا» که موجب نزول برکات الهي ميشود، سنت «سببيت شکر» که سبب فزوني نعمتها خواهد شد، و سنت «تأثير عدل بر افزايش برکات» اشاره کرد (ميرمعزي، 1390، ص128-131؛ هادوينيا، 1387، ص190-211).
18. رويکرد ترکيبي فردگرايي و جمعگرايي (فردکلگرايي)
رويکرد اقتصاد اسلامي به فردگرايي و جمعگرايي به رويکرد ترکيبي «فردکلگرايي» يا «نظامگرايي» نزديک است؛ رويکردي که از آن با عنوان «اصالت فرد و جمع» ياد ميشود. بر اساس اين رويکرد، هم فرد اصيل است و هم جمع؛ هم فرد بر جمع اثر ميگذارد و هم فرد از جمع متأثر ميشود. فرد تحت تأثير هنجارها و آداب و رسوم اجتماعي قرار ميگيرد؛ همانگونه که رفتار او نيز بر اين هنجارها تأثيرگذار خواهد بود.
پژوهشگران اقتصاد اسلامي در بررسي تقابل فردگرايي و کلگرايي اخلاقي، به رابطة فرد و جمع و نسبت تقدم مصالح فرد يا جامعه پرداختهاند. در اين زمينه چنين نوشتهاند: «اسلام دربارة خواستها و تمايلات، نه حق تقدم را به فرد ميدهد و نه به جامعه؛ نه ملاک تقدم را اکثريت ميداند و نه اقليت، بلکه بايد هر يک از خواستها و تمايلات که منطبق با دستورات و احکام الهي است، همان اجرا شود و هرکدام غيرمنطبق است، بايد کنار گذاشته شود. در اين صورت، سخن از تقدم حق فرد بر جامعه و يا جامعه بر فرد بيمعناست» (جمعي از نويسندگان، 1371، ص162).
بر اساس اين رويکرد، اسلام در قوانين و احکام خود، هم منافع واقعي افراد و هم منافع جامعه را در نظر گرفته است؛ زيرا، نه مانند «مکتب اصالت فرد»، فرد را در پيجويي منافع شخصي خود، به اميد هماهنگي خودکار منافع فرد و جامعه، آزاد و رها ميگذارد، و نه مانند «مکتب اصالت جامعه»، منافع فرد را جداي از منافع جامعه، بکلي ناديده ميانگارد. اسلام منافع فردي را بهرسميت شناخته است و فرد را در چارچوب خاصي از ارزشها و دستورها، در پي کسب منافع خود آزاد گذاشته و منافع جامعه را نيز در منافع فردي وارد ميکند، بهگونهايکه فرد در پي تأمين منافع خود ـ اعم از منافع مادي، اخلاقي و معنوي ـ آگاهانه منافع عمومي و اجتماعي را دنبال ميکند (جمعي از نويسندگان، 1371، ص165).
البته اين نکته نيز پذيرفته شده است که اسلام در موارد تزاحم منافع فردي و اجتماعي، حقوق و مصالح جامعه را بر حقوق و مصالح فرد مقدم دانسته است؛ زيرا هدف تشريع در اسلام فراهم کردن زمينهاي است که در آن افراد بيشتري به حداکثر کمال برسند و هرجا مصالح فرد معارض با مصالح جامعه باشد، مصالح جامعه مقدم خواهد بود (جمعي از نويسندگان، 1371، ص165).
تقدم مصالح جامعه بر فرد، در شرايطي است که از ناحية شرع حکمي وارد نشده باشد.
در مواردي كه از ناحية شارع، تكليف الزامي وجود دارد، عمل به آنچه موافق رأي اكثريت باشد و چه نباشد و چه نفع اكثريت را تأمين كند و چه نفع اقليت را، الزامي است؛ اما در جايي كه چنين الزام و تكليفي وجود ندارد، ترجيح رأي، نفع و صلاح اكثريت امري عقلايي و تقديم نفع، رأي و صلاح اقليت، كاري مرجوح و غيرعقلايي است (جمعي از نويسندگان، 1371، ص165).
برخي معتقدند: فردگرايي روششناختي رايج در اقتصاد نئوکلاسيک، بر مطالعات اقتصاد اسلامي نيز سايه انداخته است. از نظر اين پژوهشگران، شهيد صدر بهصورت دوگانه، گاه از فردگرايي روششناختي و گاه از کلگرايي روششناختي حمايت کرده است. ايستارهاي فردگرايي روششناختي در روششناسي شهيد صدر مشهود است، اما تفکيک او ميان مکتب و علم اقتصاد، وي را از پيروي از فردگرايي روششناختي جدا ميكند.
ترسيم رابطة عامليت و ساختار در نظر شهيد صدر، ظرفيت مناسبي براي تبيين وجوه فردي و اجتماعي فعاليتها در اقتصاد اسلامي فراهم ميکند که از عهدة فردگرايي روششناختي خارج است (اميري طهرانيزاده و افروغ، 1393، ص24). شهيد صدر اگرچه بهطور مستقيم دربارة فردگرايي و کلگرايي روششناختي اظهار نظر نکرده، اما رويکرد کلي او با کلگرايي سازگارتر است.
وي ضمن توجه به پيوندهاي دروني ميان اجزاي مختلف اقتصاد اسلامي و همچنين شئون مختلف زندگي اجتماعي انسانها، روابط دروني جامعه را قابل تجزيه نميداند. سبک اسلامي فراگير براي زندگي اجتماعي را نيز قابل تجزيه نميداند. چنين رويکردي با کلگرايي روششناختي سازگار است، هرچند نظرية «مالکيت فردي» شهيد صدر وي را از «کلگرايي روششناختي» دور ميکند (اميري طهرانيزاده و افروغ، 1393، ص24).
نتيجهگيري
«فردگرايي» يا «اتمگرايي» يکي از فروض هستيشناختي بنيادين اقتصاد متعارف است. بر اساس اين فرض، تنها فرد وجود حقيقي دارد (فردگرايي هستيشناختي)، محور ارزش است (فردگرايي اخلاقي) و بايد واحد تحليل اقتصادي قرار گيرد (فردگرايي معرفتشناختي). بر اساس انديشة فردگرايي، فرد موجودي اصيل است و جامعه نيز چيزي جز جمع جبري اين واحدهاي اتموار نيست و هويت مستقلي ندارد.
در مقابل، جمعگرايان براي جمع، وجودي اصيل در نظر ميگيرند (کلگرايي هستيشناختي)، براي جمع ارزش محوري قائلاند (کلگرايي ارزششناختي) و آن را در تحليل برجسته ميکنند (کلگرايي معرفتشناختي).
رويکرد فردگرايي لوازمي دارد؛ همچون تقليلگرايي، روانشناسيگرايي، بنيانهاي خرد، فردگرايي سياسي، و انسانگرايي. فردگرايي رويکردي تقليلگرايانه دارد که همراستا با «نامگرايي» است که بر اساس آن، فقط افراد وجود خارجي دارند و کلها تنها در ذهن موجودند و ساخته و پرداختة ذهن محسوب ميشوند.
فردگرايي را غالباً نوعي تقليلگرايي ميدانند؛ زيرا پديدههاي اجتماعي را قابل تحويل به روانشناسي ميداند. البته برخي از طرفداران فردگرايي مخالف روانشناسيگرايي هستند. با اين حال، فردگرايي قوي معادل روانشناسيگرايي تلقي ميشود.
در معنايي گستردهتر، فردگرايي روششناختي مستلزم تقليل واقعيات سطوح بالاتر به مفاهيم سطوح پايينتر است. بنابراين، فردگرايي را ميتوان همان کاربرد تقليلگرايي در علوم اجتماعي دانست.
يکي از تفاسير اين رويکرد تقليلگرايانه آن است که واقعيتهاي کلان اقتصادي را در چارچوب قوانين روانشناسي فردي تبيين کنيم.
بر اساس مباني اقتصاد اسلامي، همانگونه که فردگرايي متعارف غيرقابل قبول است، رويکرد افراطي کلگرايي نيز مردود است. فردگرايي مبتني بر اصالت دادن به فرد و غفلت از وجودهاي اجتماعي است. کلگرايي نيز با مشکل بيتوجهي به وجود فرد مواجه است.
هرچند جامعه وجودي اعتباري دارد، اما اين اعتبار ريشه در واقعيتهاي تکويني دارد؛ واقعيتهايي که موجب اثربخشي اين اعتبار و تغيير در عينيت اجتماعي و اقتصادي ميشوند. پذيرش واقعيت اعتباري جامعه به معناي قبول کلگرايي نيست؛ زيرا آنچه وجود عيني دارد فرد است و نبايد به بهانة اجتماع، وجود فرد و حقوق او را ناديده گرفت.
شهيد صدر با رد انگارة «تمايز مکاتب سرمايهداري و مارکسيسم بر اساس رويکردشان نسبتبه فردگرايي و جمعگرايي»، استدلال ميکند که هر دو مکتب بر نظرية فردگرايي و انگيزههاي دروني خودخواهانه مبتني هستند. تنها تفاوت اين دو در فردي است که آنها در پي تحريک انگيزههاي فردي و دروني او هستند: مکتب سرمايهداري در پي تحريک انگيزش فردي افراد موفق است، درحاليکه مکتب مارکسيسم ميخواهد انگيزههاي کارگران استثمارزده را تحريک کند تا دست به انقلاب بزنند.
شهيد صدر مکتبي را واقعاً جمعگرا ميداند که بر انگيزههايي غير از انگيزههاي خودخواهانه و دروني متکي باشد؛ مکتبي که در آن، افراد باور عميقي نسبت به مسئوليت خود در قبال جامعه و مصالح آن داشته باشند و خوشبختي افراد، نه بر اساس انگيزههاي دروني، بلکه بر اساس انگيزههاي اجتماعي در کل جامعه تأمين شود.
رويکرد اقتصاد اسلامي نسبت به فردگرايي و کلگرايي را ميتوان نوعي «فردکلگرايي» دانست که در آن، وجود اصيل فرد و جمع و رابطة متقابل بين آن دو پذيرفته شده است. اين امر بهمعناي پذيرفتن وجود اعتباري جامعه و در نظر گرفتن منشأ و آثار آن است. بر اين اساس، همانگونه که فرد بر جمع اثر ميگذارد، هويتهاي جمعي نيز بر افراد اثرگذارند. اين امر مستلزم آن است که واحد تحليل به فرد منحصر نشود و توجه همزمان به منافع فرد و جمع، يکي از اقتضائات ارزششناختي اين رويکرد باشد. البته در رويکرد اسلامي، اولويت منافع اجتماعي بر منافع فردي در صورت تزاحم، امري پذيرفتني است.
- امیری طهرانیزاده، سیدمحمدرضا و افروغ، عماد (۱۳۹۳). نقد روششناسی اقتصاد اسلامی شهید صدر از دیدگاه واقعگرایی انتقادی. روششناسی علوم انسانی، ۷۸، 7ـ31.
- ایمان، محمدتقی و غفارینسب، اسفندیار (۱۳۹۱). بررسی فردگرایی روششناختی و چالشهای آن در علوم اجتماعی. جامعهشناسی کاربردی، ۴۵، 1ـ18.
- بادامچی، میثم (۱۳۸۶). فردگرایی و کلگرایی در فلسفة علوم اجتماعی. روششناسی علوم انسانی، ۵۲، 105ـ127.
- بانگ، ماریو (۱۳۸۰). کلگرایی و فردگرایی. ترجمة محمدعزیز بختیاری. معرفت، ۴۷، 109ـ115.
- بلاستر، آنتونی آر. (۱۳۶۷). ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب. ترجمة عباس مخبر. تهران: مرکز.
- جمعی از نویسندگان (۱۳۷۱). مبانی اقتصاد اسلامی. تهران: سمت.
- سوزنچی، حسن (۱۳۸۵). اصالت فرد، جامعه یا هر دو؛ بررسی تطبیقی آراء استاد مطهری و استاد مصباح یزدی. قبسات، ۴۲، ۴۱-۶۰.
- صدر، سیدمحمدباقر (۱۴۰۰ق). اقتصادنا. بیروت: دارالتعارف للمطبوعات.
- کلمن، جیمز (۱۳۸۶). بنیادهای نظریة اجتماعی. ترجمة منوچهر صبوری. تهران: نشر نی.
- لیتل، دنیل (۱۳۷۳). گونههای تبیین اجتماعی (مقدمهای بر فلسفه علوم اجتماعی). ترجمة مجید محمدی. تهران: مترجم.
- مصباح یزدی، محمدتقی (۱۳۹۱). جامعه و تاریخ از نگاه قرآن. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مطهری، مرتضی (۱۳۶۹). فطرت. تهران: صدرا.
- مطهری، مرتضی (۱۳۷۲). مقدمهای بر جهانبینی، جامعه و تاریخ. تهران: صدرا.
- میرمعزی، سیدحسین (۱۳۹۰). نظام اقتصادی اسلام؛ مبانی، اهداف، اصول راهبردی و اخلاق. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی.
- هادوینیا، علیاصغر (۱۳۸۷). فلسفة اقتصاد در پرتو جهانبینی قرآن کریم. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.