روششناسی تحلیل گفتمان؛ ابزارهایی برای فهم ساختارهای اجتماعی
/ دانشجوی دکتری تخصصی گروه مدیریت آموزشی، واحد قم، دانشگاه آزاد اسلامی، قم، ایران. / www.Fmohajer12225@gmail.com
/ دانشیار و دکترای تخصصی گروه علوم تربیتی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه طلوع مهر، قم، ایران. / fazlollahigh@tolouemehr.ac.irArticle data in English (انگلیسی)
- Bazerman, C. (1988). Shaping written knowledge: The genre and the activity of the experimental article in science. University of Wisconsin Press.
- Fairclough, N. (1995). Media discourse. Edward Arnold.
- Laclau, E. (1993). Politics and the limits of modernity. In T. Docherty (Ed.), Postmodernism: A reader (p 336–352). Harvester Wheatsheaf.
- Laclau, E. (1995). New reflections on the revolution of our time. Routledge.
- Laclau, E., & Mouffe, C. (1985). Hegemony and socialist strategy: Towards a radical democratic politics. Verso.
- Locke, T. (2004). Critical discourse analysis. Continuum.
- Mouffe, C. (2000). The democratic paradox. Verso.
- Pechtelidis, Y., & Stamou, A. G. (2017). The “competent child” in times of crisis: A synthesis of Foucauldian with critical discourse analysis in Greek pre-school curricula. Palgrave Communications, 3(1), Article 17065.
- Van Leeuwen, T. (2007). Legitimation in discourse and communication. Discourse & Communication, 1(1), 91–112.
- Wodak, R.; McEnery, T.; Kryzanowski, M.; Khosravinik, M.; Gabrielatos, C. & Baker, P. (2008). Combining critical discourse analysis and corpus linguistics to examine discourses of refugees and asylum seekers in the UK press: A useful methodological synergy? Discourse & Society, 19(3), 273–306.
روششناسي تحليل گفتمان؛ ابزارهايي براي فهم ساختارهاي اجتماعي
فاطمه مهاجرنيا/ دانشجوی دکتری تخصصی گروه مديريت آموزشی، واحد قم، دانشگاه آزاد اسلامی، قم، ايران.
fmohajer12225@gmail.com
سيفاله فضلالهي قمشي / دانشيار و دکتراي تخصصي گروه علوم تربيتي، دانشکده علوم انساني، دانشگاه طلوع مهر، قم، ايران. fazlollahigh@tolouemehr.ac.ir
دريافت: 07/12/1403 ـ پذيرش: 28/03/1404
چکيده
«گفتمان» بهمثابة روش، رويکردي در علوم اجتماعي و انساني است که به تحليل و تفسير متون، گفتارها و تعاملات اجتماعي ميپردازد و بر اين باور استوار است که زبان و گفتار، نهتنها ابزارهاي ارتباطي، بلکه سازندههاي واقعيت اجتماعي نيز هستند. مقالة حاضر در پي آن است که روش «گفتمان» لاکلا و موفه را بهعنوان ابزاري قدرتمند براي درک عميقتر روابط اجتماعي و فرهنگي تحليل و بررسي کند. هدف اصلي اين پژوهش پاسخ به اين پرسش اساسي است که روش «گفتمان» لاکلا و موفه چگونه ميتواند به تحليل و تفسير پيچيدگيهاي جامعة انساني و تأثيرات زبان بر رفتارها و نگرشها کمک کند؟ در اين پژوهش، از روش «تحليل گفتمان انتقادي» (CDA) براي بررسي چگونگي بازتوليد و تقويت روابط قدرت از طريق گفتمان بهره گرفته شده است. با استفاده از اين روش، نشان داده خواهد شد که چگونه رويکرد لاکلا و موفه ميتواند در تحليل گفتمان قدرت و آشکارسازي سازوکارهاي پنهان آن مؤثر باشد. يافتههاي پژوهش نشان ميدهد که روش گفتمان لاکلا و موفه با ارائة چارچوبي دقيق و منسجم، امکان تحليل عميقتر و همهجانبهتر گفتمان را فراهم ميسازد و با تأکيد بر مفاهيمي همچون دال مرکزي، خردهدالها و مفصلبندي، به پژوهشگران در شناخت بهتر پيچيدگيهاي جامعة انساني و تأثيرات زبان بر رفتارها و نگرشها ياري ميرساند. نتايج اين پژوهش ميتواند براي پژوهشگران و علاقهمندان به اين حوزه مفيد و راهگشا باشد.
کليدواژهها: گفتمان، روش، سلطه، تحليل گفتمان انتقادي، دال مرکزي، خرده دال، مفصلبندي.
مقدمه
نظرية «گفتمان» (Discourse Theory) ارنستو لاکلا (Ernesto Laclau) و شنتال موفه (Chantal Mouffe) بهعنوان رويکردي تحليلي در علوم اجتماعي و سياسي شناخته ميشود، به بررسي چگونگي شکلگيري معاني و هويتها در بستر اجتماعي ميپردازد. اين نظريه با تأکيد بر مفهوم «گفتمان» بهعنوان مجموعهاي از نشانههاي مرتبط، روابط قدرت و سلطه را در جوامع مختلف تحليل ميکند (Wodak & et al., 2008, p280).
لاکلا و موفه «گفتمان» را منظومهاي معنايي تعريف ميکنند که شامل نشانهها و واژههاي مرتبط است. اين نشانهها در کنار يکديگر معنا مييابند و از طريق آنها، هويتها و معاني اجتماعي شکل ميگيرند. از ديدگاه آنها، هيچ نشانهاي بهتنهايي داراي هويت نيست، بلکه هويت خود را از گفتماني که در آن قرار دارد، کسب ميکند.
اين نظريه همچنين بر مفهوم «قدرت» تأکيد دارد. «قدرت» از منظر لاکلا و موفه، توانايي تعريف و تحميل معناست. قدرت در اختيار گروه خاصي نيست، بلکه در سراسر جامعه پراکنده است و بر رفتارها و افکار افراد تأثير ميگذارد. گفتمانهايي که موفق به تثبيت نظام معنايي خود شوند، به سلطه (هژموني) دست مييابند و ميکوشند گفتمانهاي رقيب را به حاشيه برانند.
نظرية لاکلا و موفه با نقد مارکسيسم سنتي، تلاش دارد نشان دهد که معاني تنها در بستر گفتمانهاي متضاد شکل ميگيرند. اين رويکرد پساساختارگرايانه به تحليل تغييرات معنايي و پيچيدگيهاي اجتماعي کمک ميکند و بر اهميت تضاد در شکلگيري هويتها تأکيد دارد. تضاد نهتنها تهديدي براي ثبات گفتمانها، بلکه عاملي براي توليد معنا نيز محسوب ميشود.
نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه، بهمثابة ابزاري تحليلي و قدرتمند، امکان فهم عميقتري از روابط اجتماعي و سياسي را فراهم ميآورد. اين نظريه با تلفيق مفاهيم گوناگون، ازجمله زبانشناسي، فلسفة سياسي و جامعهشناسي، چارچوبي جامع براي تحليل پديدههاي اجتماعي ارائه ميدهد (Bazerman, 1988, p34).
در اين ميان، اين پرسش مطرح ميشود که «نظريه چيست؟ و روش کدام است؟» بهطورکلي، «نظريه» مجموعهاي منسجم از آثار است که دربارة مضموني مشخص سامان يافته است. در نظريهپردازي، ترکيب عناصر پراکنده و تلفيق آنها در يک کل هماهنگ مطمحنظر قرار ميگيرد. اما «روش» مجموعهاي از شيوهها و تدابيري است که براي شناخت حقيقت و پرهيز از لغزش بهکار گرفته ميشود. ازاينرو نظرية «گفتمان» را ميتوان بهمثابة روشي در تحقيقات خاص علوم اجتماعي و سياسي بهکار گرفت. با اين حال، بايد به پيشفرضهاي آن، ازجمله گسست گفتمانها، رد تحولات تکخطي تاريخي و نفي جوهرگرايي توجه داشت (رضاييپناه، ۱۴۰۳، ص۲۱).
1. تحليل گفتمان
در دهة ۱۹۵۰ ميلادي، گرايشي در علم زبانشناسي با عنوان «تحليل گفتمان» (Discourse Analysis) پديد آمد که در کمتر از دو دهه، بسياري از رشتههاي علوم اجتماعي و ارتباطي را تحت تأثير قرار داد و امروزه بهمثابة گرايشي ميانرشتهاي در مطالعة پديدههاي اجتماعي بهکار ميرود.
اين واژه در زبان فارسي ترجمههاي گوناگوني يافته و زبانشناسان آن را «سخنکاوي»، منتقدان ادبي و روانشناسان «تحليل گفتار» و در علوم سياسي «تحليل گفتمان» ناميدهاند که بهنظر ميرسد معناي گستردهتري از زبانشناسي را در نظر دارند (تاجيک، ۱۳۷۹، ص21ـ22).
با توجه به اين مباحث، ميتوان مهمترين رويکردهاي تحليل گفتمان را اينگونه برشمرد:
۱. رويکرد ساختارگرايانه؛
۲. رويکرد کارکردگرايانه (نقشگرايانه)؛
۳. رويکرد معرفتشناسانه؛
۴. تحليل انتقادي گفتمان؛
۵. رويکرد ساختارگرايانه: ديرينهشناسي و تبارشناسي؛
۶. تحليل گفتمان لاکلا و موفه (بهعنوان کاربرديترين رويکرد پساساختارگرا در سياست) (حقيقت، ۱۳۹۴، ص455ـ456).
اکنون که سخن به علوم تفسيري رسيده است، بايد چهار رکن علمالاجتماع تفسيري را برشماريم تا ديدي روشنتر نسبت به تحليل گفتمان بهمثابة يکي از روشهاي تفسيري حاصل شود. علمالاجتماع تفسيري در پي توصيفي پرمايه از رفتار انسان است؛ يعني ارائة شرحي تفصيلي از هنجارها، ارزشها و مباني فرهنگي. ارکان چنين علمي عبارتاند از:
الف) افعال و عقايد افراد را تنها به کمک تفسير ميتوان شناخت. کار مفسر آن است که روشن سازد معنا يا اهميت آن افعال و عقايد براي فاعل چيست.
ب) فرهنگها به شيوههايي کاملاً متفاوت، حيات جمعي را در قالب مفاهيم ميريزند و اين تفاوتها منشأ پيدايش جهانهاي اجتماعي گوناگون ميشوند.
ج) مقوّم اعمال اجتماعي (مانند دادوستد، وعده کردن يا تربيت فرزند) معنايي است که فاعلان به آن اعمال ميبخشند.
د) در علوم اجتماعي، واقعيت عريان وجود ندارد؛ يعني واقعيتي که از هرگونه معناي خاص فرهنگي عاري باشد (مقدمي، ۱۳۹۰، ص۹۵).
خلاصه آنکه رويکرد تفسيري به پديدههاي اجتماعي در اين مدعاي کلي خلاصه ميشود که همة اعمال اجتماعي در يک جهان معنادار اجتماعي زاده ميشوند و در آن شکل ميگيرند (ليتل، ۱۳۷۳، ص۱۹).
بر پاية اين ديدگاه، «تحليل گفتمان» بهمثابة روشي تفسيري در علوم سياسي به سه عرصة ذيل مراجعه ميکند:
1) عملگرايي (پراگماتيسم): عامل ميان گوينده و شنونده؛
2) علم معنا: ساختار واژهها و مفاهيم؛
3) نحو: سامان دروني جملات.
وظيفة تحليل گفتمان سياسي، اتصال گزينههاي زباني در اين سه سطح به مقولة «تفسير سياسي» يا کارويژههاي راهبردي است (شيلتون و شفنو، 1377، ص67-70).
نظرية «گفتمان» با تکيه بر اين نوع تفسير، توانسته است عناصر قدرت، ايدئولوژي و زبان را به هم پيوند دهد و در قالبي منسجم ارائه کند. در اين مسير، مباحث ميشل فوکو نقش مهمي ايفا کرده و در آثار ديگر متفکران به اوج رسيدهاند (سلطاني، ۱۳۸۴، ص۲۰).
1ـ1. بازتعريف گفتماني از زبان، قدرت و سياست
رويکرد «پساساختارگرا» هنگاميکه از نظرية «گفتمان» سخن ميگويد، ناگزير به دو متغير مهم «زبان» و «قدرت» ميپردازد که بايد از منظر اين نظريه بازتعريف شوند. نگرشي که نظرية «گفتمان» و مفاهيمي همچون «قدرت» و «زبان» در آن بازتعريف ميشوند، نگرش «پساساختارگرا» است (Van Leeuwen, 2007, p95).
تفاوت اصلي ميان نگرش «ساختارگرا» و «پساساختارگرا» را ميتوان در نوع نگاه آنها به پديدة مورد مطالعه دانست. در نگرش «ساختارگرا»، موضوع (ابژه) بهصورت دولايه تصوير ميشود، اما در نگرش پساساختارگرايانه، پديدة مورد مطالعه بهصورت يکلايه بررسي ميگردد. درواقع، پساساختگرايي درهمشکستن دوگانگيهاي ساختگرايي و تبديل آن به يک کل يکپارچه است (کسرايي و پوزش شيرازي، ۱۳۸۸، ص۳۴۵).
در اين نگرش، قدرت بهگونهاي تعريف ميشود که همزمان تمام اجتماع را بهصورت يک کل يکپارچه در سيطرة خود قرار ميدهد. قدرت يکپارچه بر حاکمان و فرمانبرداران اعمال ميشود و نظم و انضباط خاصي را بر ذهنيت، رفتار و گفتار آنها تحميل ميکند. در اين نوع قدرت، ديگر شخصي خودمختار و عاقل که مهار قدرت را در اختيار داشته باشد، وجود ندارد، بلکه اين قدرت است که شخص و هرچه را به او بازميگردد، توليد ميکند. همين قدرت، نهادهاي اجتماعي ـ ازجمله رسانهها و مطبوعات ـ را تحت سلطة خود درميآورد و شيوههاي انديشه و گفتار آنها را تعيين ميکند. اين تبيين از قدرت بر انديشههاي ميشل فوکو استوار است.
در مقابل، نگرش وبري به قدرت وجود دارد که بر اساس آن، اجتماع به دو قطب «فرمانروا» و «فرمانبردار» تقسيم ميشود. در اين نگرش، قدرت ابزاري است در اختيار گروهي خاص که براي حفظ منافع خود، آن را بر ديگران اعمال ميکنند. در اين حالت، شخصي عاقل و صاحب اراده وجود دارد که تمرکز قدرت در دست اوست و به دلخواه از آن بهره ميگيرد (سلطاني، ۱۳۸3، ص۱۷؛ حسينيزاده، ۱۳۸3، ص۱۹).
وقتي سخن از «گفتمان» و بازتعريف مفاهيم در اين چارچوب به ميان ميآيد، سه مقولة «زبان»، «قدرت» و «سياست» محور مباحث قرار ميگيرند. در بخشهاي پيشين به بازتعريف زبان اشاره شد و اکنون به قدرت و سپس سياست اشاره ميشود. در مباحث گفتماني، مفهوم «قدرت» بهمعناي فوکويي آن جاري است. روابط قدرت در ديدگاه فوکويي برخلاف ديدگاه وبر، از نهاد دولت فراتر ميرود. فوکو معتقد است: دولت با وجود دستگاههاي گسترده براي اعمال قدرت، نميتواند در کل حوزة روابط قدرت عرض اندام کند، بلکه تنها بر پاية روابط قدرتي که پيشتر وجود داشته، عمل ميکند. در اين برداشت، دولت نسبت به شبکهاي از روابط قدرت، روبنايي است. قدرتْ شبکهاي از روابط نابرابر و چارچوبي از روابط اجبارآميز در زمان و مکان خاص است (Fairclough, 1995, p23).
بر اساس اين توضيح، بايد اذعان کرد که قدرت صرفاً سلطه نيست؛ زيرا برخلاف ديدگاه وبر، قدرت، هم بر طبقة مسلط و هم بر طبقة تحت سلطه اعمال ميشود. قدرت، همچون مفهوم «عدالت» در فلسفة افلاطون، نامي انتزاعي است که به رابطهاي راهبردي و پيچيده در جامعهاي خاص اطلاق ميشود. در اين معنا، قدرت سلطهاي فراگير است که چيزي جز محدوديت و ممنوعيت توليد نميکند (فيرحي، ۱۳۷۸، ص۲۰).
در مجموع، بايد پذيرفت که قدرت بيش از آنکه در اختيار کسي باشد، عمل ميکند. قدرت امتياز محفوظ طبقة حاکم نيست، بلکه حاصل مجموعهاي از موقعيتهاي راهبردي آن طبقه است.
از سوي ديگر، اين قدرت تنها بهصورت اجبار يا ممنوعيت براي افراد فاقد آن عمل نميکند، بلکه آنها را احاطه مينمايد، از ميان آنها عبور ميکند، و بر آنها تکيه دارد؛ درست مانند خود آنها که در نبرد با اين قدرت، از ابزارهايي بهره ميگيرند که قدرت بر آنها اعمال کرده است (تاجيک، ۱۳۷۹، ص۲۹۹).
با توجه به آنچه بيان شد، ميتوان مدعي شد که قدرتْ جامعه را شکل ميدهد، جهان اجتماعي را ميسازد و آن را معنادار ميکند. بنابراين، قدرت تمام فرايندها و نيروهايي که جهان اجتماعي را پديد ميآورند و به ما معنا ميبخشند، دربر ميگيرد. قدرت با هويتبخشي، جهان ما را سامان ميدهد و به آن نظم ميبخشد.
بر اساس تعريفي که از «قدرت» در نظرية «گفتمان» ارائه شد و با توجه به نقش آن در شکلگيري جامعه، مفهوم «اولويت سياست» مطرح ميشود. اين مفهوم بدان معناست که شيوة تفکر، ساختار جامعه و کنش اجتماعي، محصول مفصلبنديهاي برتريطلبانة سياسي است (هوارث، ۱۳۹۸، ص۲۶۰).
سؤال اصلي اين پژوهش آن است که روش «گفتمان» لاکلا و موفه چگونه ميتواند به تحليل و تفسير پيچيدگيهاي جامعة انساني و تأثيرات زبان بر رفتارها و نگرشها در حوزة اجتماعي کمک کند؟
2. روش پژوهش
اين پژوهش از تحليل گفتمان انتقادي بهره ميگيرد؛ رويکردي ميانرشتهاي براي بررسي چگونگي شکلگيري، بازتوليد و تغيير روابط قدرت از طريق زبان. بهطور خاص، از رويکرد لاکلا و موفه استفاده شده است که قدرت با مفاهيمي مانند دال مرکزي، خردهدالها و مفصلبندي، به تحليل معنا در گفتمان عمق ميبخشد.
جامعة آماري اين پژوهش شامل متون علمي (مقالات و کتابها) مرتبط با روش گفتمان لاکلا و موفه است. مراحل انجام پژوهش عبارتاند از:
الف. انتخاب متون: شناسايي و گزينش مقالات و کتابهاي مرتبط با موضوع؛
ب. تحليل متون: بررسي محتواي متون با استفاده از تحليل گفتمان انتقادي و مفاهيم نظري لاکلا و موفه.
ج. تفسير يافتهها: تبيين نتايج تحليل در پاسخ به سؤال اصلي پژوهش.
شکل 1: مراحل انجام پژوهش (Pechtelidis & et al, 2017)
3. يافتههاي پژوهش
با توجه به روش «تحليل گفتمان انتقادي» و تمرکز بر سه مرحلة اصلي آن (شناسايي متن، تحليل متن و توصيف متن) يافتههاي تحقيق را ميتوان به شرح ذيل دستهبندي و ارائه کرد:
1-3. انتخاب متون
در اين مرحله، متون در دست بررسي (مانند مقالات، سخنرانيها، مصاحبهها و تصاوير) با دقت شناسايي و انتخاب شدند. معيارهاي انتخاب متون شامل ارتباط مستقيم با موضوع پژوهش، اهميت متن در شکلدهي گفتمان مد نظر و دسترسي به آن بود. همچنين اطلاعات مربوط به متن (ازجمله نام نويسنده، تاريخ انتشار و منبع) ثبت گرديد.
1-1-3. «تحليل گفتمان» لاکلا و موفه
همانگونه که پيشتر بيان شد، تحليل گفتمان با رويکردهاي مختلفي توسط متفکران گوناگون مطرح شده است. مهمترين اين رويکردها عبارتاند از: ساختارگرايانه، کارکردگرايانه، معرفتشناسانه، تحليل انتقادي گفتمان و پساساختارگرايانه (ديرينهشناسي و تبارشناسي). در اين ميان، «تحليل گفتمان» لاکلا و موفه از پرکاربردترين رويکردها در عرصة مطالعات سياسي محسوب ميشود (مقدمي، ۱۳۹۰، ص۱۲۰).
نظرية «گفتمان» که توسط ارنستو لاکلا (Ernesto Laclau) و شنتال موفه (Chantal Mouffe) توسعه يافته است، به بررسي روابط قدرت و تأثيرات گفتمانها بر ساختارهاي اجتماعي و سياسي ميپردازد. اين نظريه ريشه در دو سنت نظري اصلي دارد: مارکسيسم و زبانشناسي سوسوري (قوام و اسدي، ۱۳۹۳، ص۲۰).
لاکلا و موفه بر اين باورند که گفتمانها تنها دريچهاي براي شناخت انسان از جهان هستند و هر گفتمان به بخشي از حوزة اجتماعي مربوط ميشود. آنها تأکيد ميکنند که هيچ چيز بهخوديخود داراي هويت نيست و معاني تنها در چارچوب گفتمانها شکل ميگيرند. از نظر آنها، گفتمانها شامل نشانههاي متصل و مرتبطي هستند که معناي خاصي را ايجاد ميکنند. اين نظريه همچنين به انتقاد از مفهوم «ايدئولوژي» در مارکسيسم پرداخته و آن را با مفهوم «گفتمان» جايگزين کرده است.
لاکلا و موفه از سوسور الهام گرفتهاند که رابطة بين دال (نشانه) و مدلول (معنا) را اختياري و قراردادي ميدانست. اين ديدگاه به تحولپذيري نشانهها اشاره دارد، بهگونهايکه معاني ميتوانند بسته به زمينه تغيير کنند.
همچنين «قدرت» در نظرية لاکلا و موفه بهمعناي «توانايي تعريف کردن و تحميل اين تعريف بر ديگران» است. اين مفهوم ارتباط نزديکي با ديدگاه ميشل فوکو دربارة قدرت دارد؛ جايي که قدرت بهمثابة يک شبکة پراکنده در جامعه تعريف ميشود. ازاينرو نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه بهمثابة ابزاري کارآمد در فهم پديدههاي سياسي شناخته شده است. اين نظريه توانايي تحليل روابط پيچيدة اجتماعي را فراهم ميآورد و به محققان کمک ميکند تا عناصر مختلف پديدههاي اجتماعي را بررسي کنند. در نهايت، نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه با تأکيد بر اهميت سياست و قدرت، نقشي اساسي در تحليلهاي اجتماعي معاصر ايفا ميکند (مهاجرنيا، ۱۴۰۲، ص۱۷۰).
2-3. تحليل متون
در اين مرحله، ساختار زباني متن (شامل واژگان، دستور زبان، سبک نوشتار و ساختار روايت) تحليل ميشود. هدف از اين تحليل، کشف چگونگي استفاده از زبان براي ايجاد معنا، تأثيرگذاري بر مخاطب و بازنمايي واقعيت است. در اين بخش، مواردي مانند کاربرد استعارهها، نمادها، قالب (کليشه)ها، تکرارها و تضادها بررسي ميشود.
مفاهيم گفتمان، بهويژه آنگونه که ارنستو لاکلا و شنتال موفه توضيح ميدهند، تلاش ميکند چگونگي ايجاد، کارکرد و دگرگوني انديشهها را بهمثابة گفتمانهايي که سازندة معاني و فعاليتهاي سياسي هستند، درک و تحليل کند. آنها استدلال ميکنند که معاني کلمات، اشيا و اعمال اجتماعي زماني آشکار ميشوند که در حوزة گفتماني خاصي قرار گيرند. اين دو نظريهپرداز با بهکارگيري گفتمان در قلمرو نظريه و تحليلهاي سياسي، مفاهيم اساسي اين روش را بسط دادهاند (Laclau, 1993, p11).
گفتمان لاکلا و موفه که با عنوان «دموکراسي راديکال» (Radical Democracy) شناخته ميشود، نحوة شکلگيري معاني و هويتها در جوامع را تحليل و بررسي ميکند. اين نظريه به چند ويژگي کليدي اشاره دارد:
1-2-3. مشروعيت نزاع و حق مخالفت
لاکلا و موفه معتقدند: هر گفتماني بايد حق مخالفت و نزاع را به رسميت بشناسد. اين اصل پايهگذار «دموکراسي راديکال» است که در آن تنوع نظرات و ديدگاهها محترم شمرده ميشود (Laclau, 1993, p45).
2-2-3. گفتمان بهمثابۀ دريچهاي به جهان
به باور اين دو نظريهپرداز، گفتمانها تنها راه شناخت انسان از جهان هستند. هر گفتمان بخشي از حوزة اجتماعي را دربر ميگيرد و به مفاهيم خاصي در چارچوب نظام معنايي خود معنا ميبخشد. بنابراين، يک واژه يا نماد در دو گفتمان متفاوت، ممکن است معاني کاملاً متفاوتي داشته باشد (سلطاني، ۱۳۸۴، ص۷۹).
3-2-3. مفهوم دال و مدلول
لاکلا و موفه با بهرهگيري از زبانشناسي سوسور (Ferdinand de Saussure)، «گفتمان» را مجموعهاي از نشانههاي پيونديافته توصيف ميکنند. در اين نظريه، رابطة دال (نشانه) و مدلول (معنا) قراردادي و غيرثابت است و تحت تأثير زمينههاي اجتماعي و فرهنگي تغيير ميکند (حقيقت، ۱۳۹۴، ص۵۱۷).
4-2-3. قدرت و سلطه
«قدرت» در نظرية لاکلا و موفه بهمعناي «توانايي تعريف و تحميل اين تعاريف بر ديگران» است. آنها قدرت را نه بهعنوان دارايي، بلکه بهمثابة شبکهاي پراکنده در جامعه ميدانند که بر تمام ابعاد زندگي اجتماعي تأثير ميگذارد (حقيقت، ۱۳۹۴، ص۵۴۱؛ فيرحي، ۱۳۷۸، ص55ـ60).
5-2-3. انسداد و توقف
اين مفهوم به چگونگي ايجاد گفتمانهاي جديد از طريق پر کردن خلأهاي موجود ميان واقعيتها و تصاوير اجتماعي اشاره دارد. لاکلا براي توضيح اين فرايند، از استعارهها بهره ميگيرد تا نشان دهد چگونه اسطورهها و تصورات اجتماعي جديد شکل ميگيرند (Fairclough, 1995, p59).
6-2-3. مفصلبندي
اين مفهوم به ارتباط بين دال و مدلول اشاره دارد. درحاليکه سوسور اين ارتباط را ذاتي ميدانست، لاکلا و موفه آن را قراردادي و اختياري تلقي ميکنند. اين ديدگاه به ابهام و چندگونگي معنا در گفتمانها منجر ميشود (Laclau & Mouffe, 1985, p105).
7-2-3. مضمون
لاکلا و موفه مفهوم «مضمون» (سوژه) را از آلتوسر گرفتهاند، اما با تأکيد بر نظريات لاکان، مضمون را در چارچوب گفتمانها تحليل ميکنند. آنها معتقدند: مضمونها داراي آزادي نسبي هستند؛ اما تحت تأثير ساختارهاي اجتماعي قرار دارند.
8-2-3. وقتهها و عناصر
در نظرية لاکلا و موفه، «وقته» به موقعيتهايي اشاره دارد که نشانهها در آن تثبيت ميشوند. اين مفهوم به تعامل ميان نشانهها و ساختارهاي اجتماعي مربوط ميشود که در آن معناها شکل ميگيرند.
«عناصر» نيز به نشانههايي اطلاق ميشود که هنوز درون يک گفتمان تثبيت نشدهاند و قابليت جذب توسط گفتمانهاي رقيب را دارند.
اين نظريه با تأکيد بر اهميت گفتمانها در شکلدهي به سياست و هويت اجتماعي، به تحليل عميقتري از فرايندهاي اجتماعي کمک ميکند و نشان ميدهد چگونه قدرت و زبان در تعامل با يکديگر، معاني جديدي توليد ميکنند (حقيقت، ۱۳۹۴، ص۵۱۶).
9-2-3. حوزة گفتمانگونگي
«حوزة گفتمانگونگي» (Field of Discoursivity) به مجموعهاي از معاني و نشانهها اشاره دارد که در يک گفتمان خاص، طرد يا ناديده گرفته ميشوند. اين مفهوم به بررسي چگونگي شکلگيري و ساختار اجتماعي گفتمانها ميپردازد. «حوزة گفتمانگونگي» به فضايي تعريف ميشود که در آن معاني خاصي وجود دارند که به سبب قدرت يا سلطة گفتمان غالب، از نظرها پنهان ميمانند. اين حوزه شامل تمام معاني و نشانههايي است که در يک گفتار يا نوشتار خاص، به علت ساختارهاي اجتماعي، سياسي يا فرهنگي ناديده گرفته ميشوند. تحليل گفتمان بهمثابة يک رويکرد بينرشتهاي در علوم اجتماعي، شامل زبانشناسي، انسانشناسي، جامعهشناسي و روانشناسي ميشود. اين تحليل چگونگي توليد و بازنمايي معاني در بافتهاي اجتماعي را بررسي ميکند و «حوزة گفتمانگونگي» يکي از مفاهيم کليدي در اين تحليل است. درک حوزة گفتمانگونگي به ما کمک ميکند تا بفهميم چگونه برخي معاني در جامعه به حاشيه رانده ميشوند و چگونه قدرت بر ساختارهاي معنايي تأثير ميگذارد. اين مفهوم همچنين به ما امکان ميدهد تا فرايندهاي برتريطلبانه را شناسايي کنيم که منجر به تثبيت يا تغيير معاني در ذهنيت جمعي مردم ميشود. بهطورکلي، «حوزة گفتمانگونگي» نهتنها به تحليل ساختارهاي زباني کمک ميکند، بلکه ابزاري براي فهم تعاملات پيچيدة اجتماعي و فرهنگي نيز محسوب ميشود (سلطاني، ۱۳۸۴، ص۷۷).
10-2-3. ازجاشدگي و بيقراري
«ازجاشدگي» (Dislocation) و «بيقراري» (Unsettling) به فرايندهايي اشاره دارد که در آن، معاني جديد از طريق تغيير در روابط ميان نشانهها و دالها ايجاد ميشود. اين مفهوم نشان ميدهد که چگونه معنا ميتواند از يک گفتمان به گفتمان ديگر منتقل شود و در اين فرايند، دالها از مدلولهاي خود جدا گردند. اين جدايي منجر به ابهام و چندگانگي معنايي ميشود که در نتيجة آن، معاني تازهاي شکل ميگيرند.
«بيقراري» به عدم ثبات معاني اشاره دارد. لاکلا و موفه با اتخاذ ديدگاههاي پساساختارگرايانه، تأکيد ميکنند که هيچ گفتماني نميتواند بهطور کامل بر ساير گفتمانها سلطه يابد. بنابراين، هر گفتمان در معرض تغيير و تحول است و ممکن است معاني جديدي را در خود جاي دهد. اين ويژگي موجب ميشود که گفتمانها همواره در حال دگرگوني باشند و هيچ معنايي ثابت نماند.
در نهايت، نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه با تأکيد بر «ازجاشدگي» و «بيقراري»، به ما کمک ميکند تا دريابيم چگونه معنا در بستر اجتماعي شکل ميگيرد و چگونه قدرت گفتماني ميتواند بر رفتارها و انديشههاي افراد تأثير بگذارد.
اين نظريه يادآور ميشود که هيچ پديدهاي بهخوديخود داراي هويت نيست، بلکه هويت آن در چارچوب گفتماني خاص تعريف ميشود (حقيقت، ۱۳۹۴، ص518ـ520).
11-2-3. مشروط بودن و محتمل بودن
«مشروط بودن» در نظرية لاکلا و موفه به اين معناست که معنا و هويت هر پديدهاي در بستر گفتمانهاي خاص شکل ميگيرد. هيچ پديدهاي بهتنهايي داراي هويت نيست و براي معنادار شدن، بايد در چارچوب يک گفتمان خاص قرار گيرد. ازاينرو معناها و هويتها بهصورت موقت و وابسته به شرايط اجتماعي و سياسي شکل ميگيرند.
«محتمل بودن» نيز به اين معناست که هيچ گفتماني نميتواند بهطور دائمي تثبيت شود.
لاکلا و موفه بر اين باورند که گفتمانها همواره در حال تغيير و تحولاند و هيچيک نميتواند ادعاي ثبات داشته باشد. اين تغييرات ناشي از تضادها و رقابتهاي اجتماعي است که گفتمانها را در معرض فروپاشي قرار ميدهد.
در نهايت، نظرية لاکلا و موفه با تأکيد بر «مشروط بودن» و «محتمل بودن»، تصورات ذاتگرايانه در حوزة اجتماعي را به چالش ميکشد. آنها معتقدند: هويتها و معاني تنها در بستر روابط اجتماعي و گفتماني شکل ميگيرند و اين روابط همواره در حال تغييرند (حقيقت، ۱۳۹۴، ص520ـ521).
12-2-3. ضديت و خصومت
گفتمان لاکلا و موفه ساختارهاي اجتماعي و سياسي را از طريق تحليل گفتمان بررسي ميکند. يکي از مفاهيم کليدي در اين نظريه، «خصومت» است که بهمثابة يک عنصر اساسي در شکلگيري گفتمانها معرفي ميشود. «خصومت» در نظرية لاکلا و موفه به امکانپذيري، موقتي بودن و تصادفي بودن پديدهها و گفتمانها اشاره دارد. اين نظريه بيان ميکند که وجود خصومت همواره يک گفتمان را تهديد ميکند و ميتواند به فروپاشي آن منجر شود. بنابراين، همة گفتمانها داراي خصلتي موقتي هستند و هيچگاه به طور کامل تثبيت نميشوند. با افزايش خصومت بين گفتمان حاکم و گفتمان رقيب، گفتمان رقيب قويتر ميشود. اين تقابل موجب ميگردد گفتمان حاکم مجبور به نشان دادن خصومت بيشتري شود تا موقعيت خود را حفظ کند (سامخانياني و بخشاييزاده، ۱۴۰۳، ۳۱۵).
اين موضوع نشاندهندة آن است که خصومت نهتنها تهديدي براي يک گفتمان است، بلکه ميتواند بهمثابة يک عامل سازنده نيز عمل کند؛ زيرا هويت گفتمانها از طريق تقابل با ديگر گفتمانها شکل ميگيرد. در نهايت، گفتار لاکلا و موفه نشان ميدهد که «خصومت» و «تضاد» بخشي جداييناپذير از فرايند شکلگيري معاني اجتماعي هستند. اين نظريه به ما کمک ميکند تا بفهميم چگونه هويتهاي اجتماعي از طريق تعاملات پيچيده ميان گفتمانها شکل ميگيرند و چگونه قدرت در اين فرايندها عمل ميکند. بنابراين تحليل خصومت در گفتمانهاي مختلف، نهتنها به شناخت بهتر ساختارهاي اجتماعي کمک ميکند، بلکه به ما امکان ميدهد تا دنياي معاني را که در آن زندگي ميکنيم بهتر درک کنيم (فيرحي، ۱۳۷۸، ص55-۶۰).
13-2-3. عامليت اجتماعي و ذهنيت سياسي
«عامليت اجتماعي» در نظرية لاکلا و موفه بهمعناي توانايي اشخاص براي کنش در چارچوبهاي گفتماني است. آنها معتقدند: اشخاص داراي آزادي نسبي هستند، اما اين آزادي تحت تأثير ساختارهاي قدرت و گفتمانهاي حاکم محدود ميشود. بنابراين، اشخاص نه کاملاً آزادند و نه کاملاً تحت اختيار.
«ذهنيت (سوژگي) سياسي» به موقعيت شخص در نظامهاي گفتماني اشاره دارد. لاکلا و موفه با بهرهگيري از نظريات لاکان دربارة شخص، نشان ميدهند که موقعيت آن تحت تأثير گفتمانهاي برتريطلبانه قرار دارد. اين مفهوم بر تعامل ميان اشخاص و ساختارهاي قدرت تأکيد دارد.
در نهايت، نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه ابزاري کارامد براي تحليل پديدههاي اجتماعي و سياسي فراهم ميآورد. اين نظريه با تأکيد بر نقش زبان و گفتمان در شکلدهي به واقعيتهاي اجتماعي، فهم عميقتري از عامليت اجتماعي و ذهنيت سياسي ارائه ميدهد. با توجه به پيچيدگي مفاهيم مطرحشده، اين نظريه نيازمند توجه دقيق پژوهشگران براي تحليل روابط ميان «قدرت»، «هويت» و «زبان» است (حقيقت، ۱۳۹۴، ص۵۲۴).
14-2-3. هويت در گفتمان
نظرية «گفتمان» ارنستو لاکلا و شانتال موفه هويت را در بستر گفتمانها بررسي ميکند و بر اين باور است که هويتها ـ چه فردي و چه جمعي ـ از طريق تعاملات و مفصلبنديهاي گفتماني شکل ميگيرند. اين نظريه ريشه در دو سنت نظري ساختارگرا، يعني مارکسيسم و زبانشناسي سوسوري دارد.
به اعتقاد لاکلا و موفه، هيچ نشانهاي بهخوديخود داراي هويت نيست، بلکه هويت آن ريشه در گفتماني دارد که در آن قرار گرفته است. آنها تأکيد ميکنند که هويتها بهشدت تحت تأثير تعارضهاي موجود در گفتمانها شکل ميگيرند و هيچ گفتماني نميتواند بهطور کامل تثبيت شود.
در نهايت، نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه با تأکيد بر رابطهاي بودن هويتها و تأثير متقابل گفتمانها بر يکديگر، ديدگاهي نوين نسبت به تحليل اجتماعي ارائه ميدهد. اين نظريه نشان ميدهد که فهم هويتهاي اجتماعي نيازمند توجه به بافتهاي گفتماني است که در آن قرار دارند، و اينکه هيچ پديدهاي نميتواند خارج از گفتمان معنا پيدا کند (سلطاني، ۱۳۸3، ص۷۲ و ۱۱۱).
15-2-3. برجستهسازي و حاشيهراني
لاکلا و موفه تأکيد دارند که گفتمانها از طريق «برجستهسازي» برخي مفاهيم اصلي و به «حاشيهراني» ديگر مفاهيم شکل ميگيرند. اين فرايند بهمعناي انتخاب و تأکيد بر برخي نشانهها و معاني در برابر ساير نشانههاست که به ايجاد سلطة گفتماني کمک ميکند.
بهعبارتديگر، قدرتِ يک گفتمان در توانايي آن براي تعريف و تحميل معاني خاص بر ساير معاني نهفته است. «حاشيهراني» در اين نظريه بهمعناي ناديدهگرفتن يا کماهميت جلوهدادن برخي گفتمانها يا معاني است که ممکن است تهديدي براي گفتمان غالب باشند. اين فرايند به تقويت گفتمان قالب کمک ميکند و موجب ميشود برخي صداها و ديدگاهها در حاشيه قرار گيرند.
در نهايت، نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه با تأکيد بر «برجستهسازي» و «حاشيهراني»، ابزاري مؤثر براي تحليل ساختارهاي اجتماعي و سياسي فراهم ميآورد. اين نظريه نشان ميدهد که چگونه قدرتِ معنايي در گفتمانها شکل ميگيرد و چگونه برخي معاني بهطور نظاممند تقويت يا تضعيف ميشوند (سلطاني، ۱۳۸3، ص۱۱۳).
16-2-3. کردارهاي اجتماعي
نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه به بررسي نقش گفتمانهاي زباني و غيرزباني در شکلدهي به معاني اجتماعي و سياسي ميپردازد. اين نظريه بر پاية دو سنت نظري ساختارگرايي (مارکسيسم و زبانشناسي سوسوري) بنا شده است و به تحليل روابط قدرت و سلطه در جوامع مختلف ميپردازد.
گفتمان زباني شامل تمام دادههاي زباني مانند گفتار، نوشتار و متون است که در آن نشانهها و واژهها معناي خاصي پيدا ميکنند. لاکلا و موفه معتقدند: هر واژه يا نشانه در چارچوب يک گفتمان خاص معنا مييابد و هيچ واژهاي بهخوديخود داراي هويت نيست. براي مثال، مفهوم «آزادي» در گفتمانهاي مختلف ممکن است معاني متفاوتي داشته باشد.
گفتمان غيرزباني نيز شامل پديدههايي است که بهطور مستقيم با زبان ارتباط ندارند، اما همچنان بار معنايي دارند. اين شامل نمادها، رفتارها، نهادها و سياستها ميشود. براي نمونه، صندوق رأي در گفتمان «ليبرال دموکراسي» يا حجاب در گفتمان «اسلام سياسي»، نمونههايي از گفتمانهاي غيرزباني هستند.
لاکلا و موفه تأکيد دارند که گفتمانها نهتنها دريچهاي براي شناخت انسان از جهان هستند، بلکه خود عامل شکلدهندة واقعيت اجتماعياند. هر گفتمان با ايجاد نظامهاي معنايي خاص خود، به فهم ما از جهان نظم ميبخشد. اين بدان معناست که هر عمل يا پديدهاي بايد در چارچوب يک گفتمان خاص قرار گيرد تا معنادار شود.
در نهايت، نظرية گفتمان لاکلا و موفه با تأکيد بر اهميت قدرت و سلطه در شکلدهي به معاني اجتماعي، به تحليل عميقتري از روابط اجتماعي کمک ميکند. اين نظريه نشان ميدهد که چگونه گفتمانهاي زباني و غيرزباني در تعامل با يکديگر، واقعيتهاي اجتماعي را شکل ميدهند و بر فهم ما از جهان تأثير ميگذارند (حسينيزاده، ۱۳۸3، ص۵۵۶).
الف) زنجيرة همارزي و تفاوت
زنجيرة همارزي و تفاوت در گفتمانهاي ارنستو لاکلا و شانتال موفه به نحوة شکلگيري و تعامل دالهاي گفتماني در ساختارهاي اجتماعي و سياسي ميپردازد. اين دو نظريهپرداز با تأکيد بر اهميت دالهاي گفتماني، به تحليل چگونگي ايجاد زنجيرههاي همارزي و تفاوت در ساختارهاي اجتماعي ميپردازند (Mouffe, 2000, p51).
زنجيرة همارزي به مجموعهاي از دالها اشاره دارد که در يک گفتمان خاص به هم مرتبط ميشوند و معناي مشترکي را شکل ميدهند. اين زنجيرهها به ايجاد همگرايي اجتماعي کمک ميکنند و ممکن است شامل مفاهيم مختلفي (ازجمله مهدويت، هويت و مقاومت) باشند. در عصر صفويه ـ براي مثال ـ زنجيرة همارزي مهدويت بهمثابة يک سازوکار گفتماني عمل کرده که توانسته است جامعه را فارغ از تفاوتهاي جنسيتي، قوميتي و مذهبي به هم نزديک کند (قوام و اسدي، ۱۳۹۳، ص۲۲). تفاوت در اين زمينه بهمعناي وجود دالهاي متنوعي است که هر يک هويت خاصي را نمايندگي ميکنند.
لاکلا و موفه معتقدند: دالهاي گفتماني در زنجيرههاي همارزي و تفاوت نسبت به يکديگر قرار دارند و اين رابطهها ميتوانند به شکلگيري سلطهها و پادگفتمانها منجر شوند. اين مفهوم نشاندهندة تنوع در ساختارهاي اجتماعي است که ممکن است در تضاد با يکديگر عمل کنند (Laclau, 1995, p21).
ب) مقايسة گفتمان لاکلا و موفه
تحليل اين دو گفتمان نشان ميدهد که زنجيرههاي همارزي چگونه ميتوانند به شکلگيري يک هويت مشترک کمک کنند، در حالي که تفاوتها نيز ميتوانند زمينهساز جدلهاي گفتماني و شکلگيري سلطههاي جديد باشند. در نهايت، فهم اين دو مفهوم ميتواند به درک بهتر تحرک (ديناميک)هاي اجتماعي و سياسي منجر شود و راهکارهايي براي حل تعارضات ارائه دهد (سلطاني، ۱۳۸۴، ص92ـ93).
جدول 1: مقايسة گفتمان لاکلا و موفه
ويژگي ارنستو لاکلا شانتال موفه
تعريف زنجيرة همارزي تأکيد بر ارتباطات دالها تأکيد بر تنوع دالها
نقش سلطه سلطه از طريق همگرايي سلطه از طريق تضاد
تحليل اجتماعي تمرکز بر ساختارهاي اجتماعي تمرکز بر کنشهاي اجتماعي
شکل 2: مفاهيم اساسي لاکلا و موفه
2-3. تفسير متون
در اين مرحله، يافتههاي حاصل از تحليل متن در بستر اجتماعي، فرهنگي و تاريخي آن قرار ميگيرد. هدف از اين تفسير، درک چگونگي ارتباط متن با ساختارهاي قدرت، ايدئولوژيها، ارزشها و هنجارهاي اجتماعي است. در اين بخش، مواردي مانند اهداف نويسنده، مخاطبان متن، تأثيرات احتمالي متن بر جامعه و ساير عوامل مرتبط بررسي ميشود.
1-2-3. مسلط شدن گفتمان نسبت به ساير گفتمانها
مسلط شدن يکخرده گفتمان به معناي موفقيت آن در تثبيت معاني و ارزشهاي خاص خود در يک زمينة اجتماعي يا سياسي است. اين فرايند معمولاً بهواسطة تعامل و رقابت با ديگر گفتمانها و خردهگفتمانها شکل ميگيرد و ميتواند به ايجاد يک اجماع فرهنگي يا اجتماعي منجر شود. مفهوم «سلطه» (هژموني) در نظرية لاکلا و موفه از اهميت ويژهاي برخوردار است. آنها از مفهوم «سلطه» آنتونيو گرامشي (Antonio Gramsci) استفاده کرده و آن را به شکلي عامتر تبيين ميکنند. در اين رويکرد، سلطه نهتنها ناشي از قدرت اقناع طبقات حاکم بر طبقات محکوم است، بلکه به طور گستردهاي در تمام جامعه وجود دارد و با گفتمانها درهمتنيده است. لاکلا و موفه بر اين باورند که سلطه بهمعناي موفقيت يک گفتمان در برجستهکردن نظام معنايي خود و به حاشيه راندن نظامهاي معنايي رقيب است. اين فرايند شامل تثبيت معناها و دالهاي خاصي است که در سطح عمومي پذيرفته ميشوند. بنابراين سلطه بهمعناي تسلط يا برتري يک گفتمان بر ديگر گفتمانهاست که از طريق ايجاد رضايت و اجماع در ميان گروههاي مختلف اجتماعي حاصل ميشود. اين مفهوم، بهويژه در نظريات آنتونيو گرامشي، بهمثابة ابزاري براي حفظ سلطة طبقات بالاتر بر طبقات پايينتر از طريق کسب رضايت آنها به کار ميرود. در نهايت، تسلط يک خردهگفتمان نهتنها به تقويت آن کمک ميکند، بلکه ميتواند زمينهساز تغييرات اجتماعي و سياسي گستردهتري نيز باشد (حقيقت، ۱۳۹۴، ص۵۲۹؛ تاجيک، ۱۳۸۳، ص۵۲؛ سلطاني، ۱۳۸۴، ص۸۶).
4. مراحل تحليل گفتمان
بهطورکلي شش مرحله را ميتوان براي پيدايش و سقوط گفتمان نام برد:
1-4. تضعيف گفتمان مسلط
«تضعيف گفتمان مسلط» بهمعناي کاهش قدرت و نفوذ يک گفتمان غالب در جامعه است که ميتواند به ظهور گفتمانهاي جديد و جايگزين منجر شود. اين پديده در نظريههاي گفتمان، بهويژه در کارهاي لاکلا و موفه، به طور گستردهاي بررسي شده است. تضعيف گفتمان مسلط معمولاً با بيقراري اجتماعي و بحران هويت همراه است. اين شرايط موجب ميشود افراد به دنبال هويتهاي جديد و معاني اجتماعي متفاوت باشند. در اين وضعيت، اشخاص تلاش ميکنند تا از طريق پيوستن به گفتمانهاي بديل، هويتهاي خود را بازسازي کنند.
ازاينرو در مرحلهاي که گفتمان مسلط تضعيف ميشود، گروههاي مختلف براي ارائة روايتهاي جديد و پاسخ به بحرانها با يکديگر رقابت ميکنند. اين رقابت ممکن است منجر به ظهور يک گفتمان مسلط جديد شود که بتواند بر ديگر گفتمانها غلبه کند. همچنين تثبيت يا زوال هر گفتمان به روابط قدرت در جامعه بستگي دارد.
هر گفتمان با سرکوب و طرد ديگران شکل ميگيرد و بنابراين تضعيف يک گفتمان غالب ميتواند به تغيير در ساختارهاي قدرت منجر شود. در نهايت، تضعيف گفتمان مسلط نهتنها نشاندهندة ضعف آن در تفسير واقعيتهاست، بلکه فرصتي براي ظهور و تثبيت گفتمانهاي جديد فراهم ميآورد. اين فرايند، تغييرات اجتماعي و فرهنگي را تسهيل کرده، ميتواند منجر به تحولاتي اساسي در ساختارهاي اجتماعي شود (حقيقت، ۱۳۹۴، ص۵۲۶).
2-4. رقابت گروه رقيب با گفتمان مسلط
«رقابت ميان گروههاي رقيب با گفتمان مسلط» يکي از موضوعات مهم در تحليلهاي اجتماعي و سياسي است. اين رقابت بهمعناي چالش ميان انديشهها و ديدگاههاي مختلف در خصوص مسائل کليدي جامعه است و ميتواند تأثيرات عميقي بر ساختارهاي اجتماعي و سياسي داشته باشد.
«رقابت گفتماني» بهمعناي رقابت بين ديدگاهها و انگارهها براي تعيين مسير حرکت عمومي جامعه است. اين نوع رقابت فراتر از مباحث سطحي سياسي بوده و به دنبال ايجاد تغييرات بنيادين در باورهاي عمومي است. در اين زمينه، توانايي گروهها براي توليد معنا و تثبيت آن در ذهن جمعي افراد جامعه اهميت دارد. گفتمانهاي رقيب ممکن است به تضعيف گفتمان مسلط منجر شوند (اماناللهي و ديگران، ۱۴۰۳، ص۱۲۲).
با افزايش قدرت گفتمان رقيب، گفتمان حاکم ناچار به واکنش و نشاندادن خصومت بيشتري ميشود. اين روند ميتواند به مسلط شدن گفتمان رقيب و در نهايت، فروپاشي گفتمان حاکم بينجامد. درنتيجه، رقابت گفتماني نهتنها بهعنوان يک پديدة طبيعي در جوامع مردمسالار شناخته ميشود، بلکه ميتواند موجب رشد علمي و فرهنگي نيز گردد. اين نوع رقابت نيازمند فضايي است که در آن گفتوگوها بهدور از احساسات منفي انجام شوند و بر اساس منطق و استدلال پيش بروند. در نهايت، تقويت مباني فکري و اعتقادي گروهها ميتواند به موفقيت آنها در اين عرصه کمک کند (سلطاني، ۱۳۸۴، ص۸۳).
3-4. برتري يک گفتمان بر ديگران
«گفتمان» به مجموعهاي از گفتارها و نوشتارها اطلاق ميشود که در يک زمينة خاص شکل ميگيرد و به توليد معنا و دانش کمک ميکند. اين مفهوم نهتنها شامل زبان است، بلکه به روابط اجتماعي و قدرت نيز مرتبط ميشود.
ميشل فوکو، يکي از نظريهپردازان برجسته در اين حوزه، «گفتمان» را مجموعهاي از گزارهها ميداند که نهتنها موضوعات اجتماعي را شکل ميدهند، بلکه خود نيز تحت تأثير ساختارهاي قدرت قرار دارند (مشکينفام و ديگران، ۱۴۰۳، ص۳۵). ازاينرو، عوامل موفقيت گفتمان به شرح ذيل است:
1-3-4. قدرت و دانش
بر اساس نظرية فوکو، قدرت و دانش بهصورت مستقيم با يکديگر مرتبطاند. گفتمانهايي که توانايي توليد دانش را دارند معمولاً قدرت بيشتري نيز در شکلدهي به واقعيتهاي اجتماعي دارند. اين بدان معناست که گفتمانهاي مسلط ميتوانند معاني خاصي را تحميل کنند و ديگر معاني را طرد نمايند (Laclau, 2004, p41).
2-3-4. تاريخچه و بافت اجتماعي
هر گفتمان در زمينة تاريخي و اجتماعي خاصي شکل ميگيرد. فرهنگ، سياست و ساختارهاي اجتماعي بر نحوة شکلگيري و پذيرش گفتمان تأثيرگذارند (سرسرابي و ذوالفقاري، ۱۴۰۳، ص۲۰۵).
4-4. مبارزة گفتماني
برتري يک گفتمان ممکن است نتيجة مبارزات ميان گفتمانهاي مختلف باشد. هر گفتمان تلاش ميکند تا خود را بهعنوان حقيقتي غالب معرفي نمايد و در اين زمينه ممکن است ديگر گفتمانها را نفي کند (Laclau, 2004, p45).
در نهايت، برتري يک گفتمان نهتنها به توانايي آن در توليد دانش بستگي دارد، بلکه تحت تأثير روابط قدرت، تاريخچة اجتماعي و مبارزات ميان گفتمانها نيز قرار دارد. «تحليل انتقادي گفتمان» (Critical Discourse Analysis) سعي دارد تا اين روابط پيچيده را شفافسازي کند و نشان دهد که چگونه قدرت از طريق زبان و گفتار توليد و بازتوليد ميشود (سلطاني، ۱۳۸۴، ص۸۶).
5-4. ايجاد نظم اجتماعي نوين
گفتمان مسلط به افق نمادين جامعه تبديل ميشود و چارچوبهاي بديل را بهعنوان نامشروع، غيرعقلاني، باطل و نامنسجم طرد و سرکوب ميکند و جامعه را به شيوة خود سامان ميدهد. در چنين حالتي، جامعه و گفتمان عينيت مييابد. در اين شرايط، گفتمان تثبيتشده، طبيعي و هميشگي به نظر ميرسد و ريشههاي سياسي آن فراموش ميشود و گفتمان سلطة خود را بهعنوان تنها گزينة حقيقت مطرح ميکند. در اين زمان، جامعه از ديدگاه گفتمان مسلط به جهان مينگرد و آن را چنان ميبيند که او ميخواهد. به هر حال، سه مفهوم «امر سياسي»، «سياست» و «عينيت» در اين چهار مرحله متبلور ميشود که ـ بهترتيب ـ به «نزاع گفتماني»، «اعمال قدرت»، «استقرار و تبلور گفتمان» و «شکلگيري جامعه» اشاره ميکند. در عين حال، نبايد از ياد برد که هيچگاه اين استقرار و عينيت هميشگي نبوده، همواره در معرض نفي قرار دارد که خود مرحلة پنجم را شکل ميدهد و شروع دوبارهاي از سقوط و ظهور گفتمانهاي جديد را نويد ميدهد (حسينيزاده، ۱۳۸3، ص۲۹؛ سلطاني، ۱۳۸3، ص۸۶).
6-4. غيريتسازي و فاصلهگرفتن از فضاي استعاري و عام
«غيريتسازي» فرايندي است که در آن هويتها و گفتمانهاي مختلف بهواسطة نفي و طرد يکديگر شکل ميگيرند. اين مفهوم، بهويژه در زمينههاي اجتماعي و سياسي اهميت دارد؛ زيرا ميتواند به ايجاد و تقويت هويتهاي جديد منجر شود. در اينجا آغاز غيريتسازيهاي دروني و فاصله گرفتن از فضاي استعاري و عام بررسي ميشود (مهاجرنيا، ۱۴۰۲، ص۲۰).
مفهوم «غيريتسازي» بهمعناي تعريف خود از طريق نفي ديگري است. اين فرايند ميتواند به دو شکل اصلي تجلي يابد:
1-6-4. غيريتسازي اجتماعي
در اين نوع، هويتهاي مختلف با يکديگر در تضاد قرار ميگيرند و هر گروه سعي دارد تا خود را از ديگري متمايز کند (آزادينژاد و ديگران، ۱۴۰۳، ص۱۳۵).
2-6-4. غيريتسازي سياسي
اين نوع غيريتسازي معمولاً در عرصة سياست و قدرت رخ ميدهد؛ جايي که گروهها براي کسب سلطه ميکوشند و هويت خود را بر اساس نفي ديگران تعريف ميکنند (حسينيزاده، ۱۳۸3، ص39-40).
شکل 3: عوامل مسلط شدن گفتمان
5. پديدة فاصله گرفتن از فضاي استعاري
«فاصله گرفتن از فضاي استعاري» بهمعناي خروج از چارچوبهاي سنتي و قالبي است که گفتمانهاي غالب را شکل ميدهد. اين پديده معمولاً در پاسخ به بحرانها يا تغييرات اجتماعي بروز ميکند. در چنين شرايطي گروهها تلاش ميکنند تا هويتهاي جديدي را بر اساس تجربيات و نيازهاي خاص خود ايجاد کنند (حسينيزاده، 1383، ص25).
1-5. عوامل مؤثر در فاصلهگرفتن از فضاي استعاري
1-1-5. تحولات اجتماعي
تغييرات اجتماعي (مانند جنگ، بحران اقتصادي يا تحولات فرهنگي) ميتوانند گروهها را به بازنگري در هويت خود و فاصله گرفتن از گفتمانهاي سنتي سوق دهند.
2-1-5. ظهور گفتمانهاي جديد
پيدايش انگارهها و گفتمانهاي نوين که به نقد وضعيت موجود ميپردازند، ميتواند زمينهساز فاصلهگرفتن از فضاهاي استعاري باشد (سلطاني، 1383، ص147).
در نهايت، آغاز غيريتسازيهاي دروني و فاصلهگرفتن از فضاي استعاري نشاندهندة فرايندي پيچيده است که تحت تأثير عوامل اجتماعي، سياسي و فرهنگي قرار دارد. اين پديده نهتنها به شکلگيري هويتهاي جديد کمک ميکند، بلکه ميتواند منجر به ايجاد تنشها و رقابتهاي تازه در جامعه شود. «غيريتسازي» ابزاري مهم براي فهم تحولات هويتي و اجتماعي است که بايد مد نظر قرار گيرد (مهاجرنيا، 1402، ص25).
6. نقش رهبران در سقوط و ظهور گفتمانها
يكي ديگر از نكاتي كه بايد بدان دقت داشت نقش رهبران در سقوط و ظهور گفتمانهاست. در شرايط بحراني كه اسطورهها در حال شكلگيرياند، اشخاص خلاق و آفريننده ظهور ميکنند؛ اما لحظة تبلور اسطوره و عينيت يافتن گفتمان، لحظة كسوف شخص و انحلال آن در ساختار فراگير است.
در اين نظريه، هر گفتمان موقعيتهايي را براي افراد تدارك ميبيند و فرد در شرايط عادي در اين موقعيتها موقعيتگذاري (inter pellation) ميشود. اما در شرايط بحراني، اين موقعيتها ناپايدار شده، فرد از راه تغيير گفتمانها، امكان فرار از جبر ساختاري و بازسازي واقعيت را پيدا ميكند.
بر همين اساس، اشخاص و كنشگران خلاق در فضاي بيقرار اسطورهاي ظهور ميکنند و پس از عينيت يافتن گفتمان، رو به افول ميروند. رهبران و انديشمندان بزرگ در بيقراريها بهعنوان يك كارگزار مستقل ظاهر ميشوند و به آفرينش جهان و جامعهاي جديد ياري ميرسانند. اما با فروکشکردن نابسامانيها، نقش فرد به کنش در درون ساختارهاي موجود محدود ميشود و استقلال و خودمختاري در ساية سلطة گستردة گفتمان حاكم محو ميشود (حسينيزاده، 1383، ص33).
نتيجهگيري
نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه، بهعنوان يک رويکرد پساساختارگرا، بر تحولات پيچيدة اجتماعي و سياسي تأکيد دارد و به تحليل چگونگي توليد معنا در بافتهاي اجتماعي ميپردازد. اين نظريه با الهام از سنتهاي نظري مارکسيسم و زبانشناسي سوسور شکل گرفته است و گفتمانها را بهعنوان شبکههايي از نشانهها در نظر ميگيرد که معناهاي خود را از طريق روابط ميان اين نشانهها به دست ميآورند.
در چارچوب اين نظريه، مفاهيم ذيل بررسي شد:
اختياري بودن نشانه: برخلاف ديدگاههاي ساختگرايانه، لاکلا و موفه معتقدند: گفتمانها براي هويتيابي نيازمند ارتباط با گفتمانهاي ديگر هستند. هيچ امر سياسي يا اجتماعي، بهخوديخود داراي هويت نيست، بلکه هويتها در تعاملات گفتماني شکل ميگيرند.
تاريخمندي و تغييرپذيري: گفتمانها داراي ابعاد تاريخي هستند و همواره در معرض تغيير و تحول قرار دارند. اين ويژگي موجب سيالبودن معناها و هويتها ميشود.
مفصلبندي: اين مفهوم به عمل ايجاد روابط بين عناصر مختلف اشاره دارد که منجر به تعريف مجدد هويت آنها ميشود و چگونگي شکلگيري معنا در يک گفتمان خاص را نشان ميدهد.
در نهايت، «گفتمان» لاکلا و موفه به ما کمک ميکند تا درک عميقتري از چگونگي شکلگيري معاني اجتماعي و سياسي داشته باشيم. اين نظريه بر اهميت بافت اجتماعي در توليد معنا تأکيد دارد و نشان ميدهد که سياست و ساير پديدههاي اجتماعي براي فهم و تفسير، نيازمند گفتماناند. بنابراين، تحليل گفتمان نهتنها به بررسي زبان، بلکه به بررسي ساختارهاي اجتماعي نيز ميپردازد که در نهايت، منجر به شناخت بهتر از فرايندهاي اجتماعي و سياسي ميشود.
اين پژوهش کوشيد تا با بهرهگيري از نظرية «گفتمان» لاکلا و موفه، به واکاوي عميقتر ساختارهاي اجتماعي بپردازد. اين نظريه بهمثابة يک لنز کارامد براي فهم پيچيدگيهاي جهان اجتماعي، با تکيه بر ريشههاي فکري خود در مارکسيسم انتقادي و زبانشناسي سوسور، روشن ميسازد که چگونه معنا در دل تعاملات اجتماعي ساخته، تثبيت و دستخوش تغيير ميشود و اين فرايندها شاکلة اصلي هر ساختار اجتماعي را تشکيل ميدهند.
مفاهيم کليدي اين نظريه ـ نظير «اختياري بودن نشانه»، «تاريخمندي و تغييرپذيري گفتمانها»، و بهويژه «مفصلبندي» ـ ابزارهايي حياتي براي رمزگشايي سازوکارهاي پنهان شکلگيري هويتها، معاني و روابط قدرت در بافتهاي اجتماعي بودند. پژوهشگر دريافت که انگارة «اختياريبودن نشانه» تا چه اندازه مهم است؛ زيرا نشان ميدهد هيچ هويت اجتماعي ذاتي نيست و هويتها در تعامل با گفتمانهاي ديگر و از طريق فرايندهاي تمايز و طرد ساخته ميشوند. اين درکْ پويايي و سيال بودن هويتها و بهتبع آن، ساختارهاي اجتماعي را روشنتر ساخت.
همچنين «تاريخمندي گفتمانها» نشان داد که ساختارهاي اجتماعي همواره در حال تحولاند و فهم آنها مستلزم رهگيري دقيق تغييرات معنايي در طول زمان است. اين نگرش تحليل را از ديدگاهي ايستا بهسوي رويکردي پويا و ديالکتيکي سوق داد.
اما مفهوم «مفصلبندي» بهطور مستقيم چگونگي قواميافتگي و تثبيت ساختارهاي اجتماعي را تبيين کرد. در تحليلها مشاهده شد که چگونه هر ساختار اجتماعي (مانند يک نظام سياسي يا يک جنبش اجتماعي) از طريق مفصلبندي دالهاي مختلف حول يک دال مرکزي شکل ميگيرد و سلطة خود را به صورت موقت تثبيت ميکند. اين نظريه بهوضوح نشان داد که سياست، قدرت و ساير پديدههاي اجتماعي، نه واقعيتهاي مادي و مستقل، بلکه نظامهاي گفتمانياند که در پيوند ناگسستني با زمينة اجتماعي و تاريخي خود معنا مييابند و همواره محل کشاکش و مبارزة گفتماني هستند.
در پايان، تحليل گفتمان بر اساس نظرية لاکلا و موفه، صرفاً به بررسي زبان محدود نشد، بلکه به طور بنيادين به کشف و تبيين پيچيدگيهاي ساختارهاي اجتماعي و سازوکارهاي برتريطلبانه پرداخت. اين رويکرد به پژوهشگر امکان داد تا فرايندهاي اجتماعي و سياسي را نه بهعنوان رخدادهايي از پيش تعيينشده يا ساختارهايي ثابت، بلکه بهعنوان محصولات گفتماني سيال و متغير که در ميدانهاي قدرت و مقاومت شکل ميگيرند، تحليل و تبيين کند. اين شناخت عميق، زمينهساز درک دقيقتر از نحوة عملکرد ساختارهاي اجتماعي، آسيبپذيريهاي آنها و بهتبع آن، امکان مداخلههاي آگاهانهتر و راهبرديتر در جهت دگرگونيهاي اجتماعي را فراهم آورد.
- آزادینژاد، محمدرضا و دیگران (1403). تحلیل گفتمان بیلبوردهای شهر تهران: غیریتسازی در پیامهای فرهنگی و سیاسی. مطالعات فرهنگ ـ ارتباطات، 66(98)، 135-166.
- امانالهی، زهرا و دیگران (1403). گفتمان امید در سطوح مختلف سهمگذاری: تحول فردی، تحول علوم انسانی. مطالعات تحول در علوم انسانی، 3(1)، 119ـ145.
- تاجیک، محمدرضا (1379). مدیریت بحران: نقدی بر شیوه های تحلیل و تدبیر بحران در ایران. تهران: فرهنگ گفتمان.
- حسینیزاده، سیدمحمدعلی (1383). نظریة گفتمان و تحلیل سیاسی. قم: دانشگاه باقرالعلوم.
- حقیقت، سیدصادق (1394). روششناسی علوم سیاسی. چ چهارم. قم: دانشگاه مفید.
- رضاییپناه، امیر (1403). تحلیل چگونگی بازنمایی هویت در گفتمان بنیادها و مراکز ایرانشناسی غرب. مطالعات ایرانشناسی، 8(1)، 1ـ37.
- سامخانیانی، علیاکبر و بخشاییزاده، محمد (1403). تحلیل ابعاد گفتمان تساهل و مدارا در دیوان حافظ شیرازی. مطالعات ایرانی، 23(46)، 313-337.
- سرسرابی، شرارهسادات و ذوالفقاری، سمانه (1403). تحلیل زبانشناختی گفتمان زائران حرم امام رضا. فرهنگ رضوی، 2(46)، 201-222.
- سلطانی، سیدعلیاصغر (1383). تحلیل گفتمان بهمثابة نظریه و روش. قم: دانشگاه باقرالعلوم.
- شیلتون، پاول و شفنو، کریستینا (1377). گفتمان و سیاست. ترجمة مصطفی یونسی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی.
- فیرحی، داود (1378). امام خمینی؛ گفتمان تجدد اسلامی. قم: دانشگاه باقرالعلوم.
- قوام، سیدعبدالعلی و اسدی، مشکات (1393). بررسی تطبیقی جایگاه زن در گفتمانهای مختلف تاریخ معاصر ایران. مطالعات میانفرهنگی، 9(23)، 9-39.
- کسرایی، محمدسالار و پوزش شیرازی، علی (1388). نظریة گفتمان لاکلا و موفه؛ ابزاری کارمد در فهم و تبیین پدیدههای سیاسی. سیاست، 39 (3)، 339-360.
- لیتیل، دانیل. (1373). گونههای تبیین اجتماعی: مقدمهای بر فلسفة اجتماعی. ترجمة مجید محمدی. تهران: مؤلف.
- مشکینفام، مهرداد و دیگران (1403). تحلیل گفتمان مقام معظم رهبری در حوزۀ امنیت فرهنگی ایران. مطالعات فرهنگی پلیس، 11(2)، 32-39.
- مقدمی، محمدتقی (1390). نظریة تحلیل گفتمان لاکلا و موف و نقد آن (نقد نظریة تحلیل خطاب لاکلاف موفیه). معرفت فرهنگی اجتماعی، 2(6)، 91-124.
- مهاجرنیا، محسن (1402). گفتمان انقلاب اسلامی. قم: مؤسسة آموزش عالی طلوع مهر.
- هوارث، دیوید (1398). گفتمان. ترجمة روحالله قاسمی. تهران: اندیشة احسان.



